هر چند ما دلالت آیه ۹۲ انعام را بر جهانی بودن دعوت قرآن و اسلام نپذیریم، اما آیا می‌توان از کنار آیاتی نظیر «أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» (انعام، ۱۹)، «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمین» (یوسف، ۱۰۴) و «وَما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» (انبیاء، ۱۰۷) به سادگی گذشت و مخاطبان قرآن را فقط اعراب عصر نزول دانست؟!

 

سرانجام انتظارها به پایان رسید و ترجمه قرآن استاد محمدعلی کوشا که سال‌ها چشم به راه آن بودیم، به قطع وزیری و همراه با پانوشت‌های توضیحی به همت نشر نی چاپ و منتشر شد.

این ترجمه را باید از نظر خوش‌خوانی و روانی و همچنین دقت در واژه‌گزینی و انتخاب معادل‌های دقیق برای عبارت‌های عربی در زبان فارسی، از برگزیده‌ترین ترجمه‌های فارسی قلمداد کرد که تاکنون برای متن قرآن کریم نگاشته شده است و من نیز این افتخار و سعادت را داشته‌ام که در طول شکل‌گیری این اثر فخیم، به‌صورت تدریجی به امر ویرایش آن بپردازم.

همچنین این اثر پس از تکمیل و آماده‌سازی، از نگاه و نظر ویراستارانه دو قرآن‌پژوه ارجمند یعنی استاد بهاءالدین خرمشاهی و استاد نادعلی عاشوری تلوکی نیز گذشته و پس از اعمال اصلاحات ویرایشی وارد بازار کتاب شده است.

خداوند را از این بابت شاکریم که نتیجه سال‌ها تلاش و کوشش مترجم با ویراستاری این بنده و دو ویراستار نامدار دیگر، از حیث ادب و هنر در مرتبه والای دقت، شیوایی و رسایی قرار گرفت.

در پی انتشار این اثر قرآنی، جلسه‌ای در ششم اسفندماه جاری از سوی مصطفی ملکیان و جمعی دیگر از اندیشمندان در فضای مجازی برای معرفی و نقد و بررسی آن برگزار شد. در این نشست، سخنانی از آقای مصطفی ملکیان در نقد این ترجمه مطرح شد که لازم دیدم نکاتی درباره آن بیان کنم.

در ابتدای جلسه، مصطفی ملکیان ضمن بیان این نکته که ترجمه قرآن محمدعلی کوشا یکی از بهترین ترجمه‌های قرآن به زبان فارسی است، گفت: «این اثر بی‌شک یکی از بهترین ترجمه‌های قرآن است. در میان ترجمه‌های قرآن به زبان فارسی، اگر بخواهیم از پنج ترجمه برتر نام ببریم، ترجمه محمدعلی کوشا حتما یکی از این پنج ترجمه خواهد بود و حتی می‌توان گفت، یکی از سه ترجمه برتر قرآن به زبان فارسی است.» وی در ادامه بیان کرد: «موارد بسیار اندکی در این ترجمه وجود دارد که به گمان من نادرست است، یعنی صحت ندارد و کاملاً مطابق با متن قرآن نیست. این موارد نسبت به حجم قرآن، انصافا بسیار اندک است، ولی به نظر می‌رسد که همین موارد نیز اگر رفع می‌شد، بهتر بود.»

جواز حمل لفظ مشترک بر معانی متعدد

ملکیان از باب بیان مصداق، به مواردی که در این ترجمه درست نمی‌دانست، پرداخت و گفت: «اولین مورد اینکه، لغت مورد نظر در زبان قرآن، یک لغت است، ولی مترجم برای آن، دو معنا می‌آورد و این دو را به هم عطف می‌کند. مثلا، «فَتَرَکَهُ صَلْدًا؛ آن را سخت و کشت‌ناپذیر رها کرد.» در واقع، برای واژه عربی «صَلد»، دو معنای سخت و کشت‌ناپذیر آمده است. یا «وَنَحْنُ عُصْبَةٌ؛ با اینکه ما گروهی همدست و نیرومندیم.» یعنی «عُصْبَةٌ»، همدست و نیرومند ترجمه و هر دو بر هم عطف شده است. یا «لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا؛ که در آن صورت بی‌گمان سخنی یاوه و ناروا گفته‌ایم.» در اینجا نیز «شَطَطًا» در هر دو معنای یاوه و ناروا آمده است. این موارد به نظر من محل اشکال است، به این دلیل که ما در اصول فقه و فلسفه زبان امروز یاد گرفته‌ایم که ذکر لفظ و اراده دو معنا از آن شدنی نیست، گوینده اگر لفظی ذکر کرد، حتی مشترک لفظی هم باشد، حتما یک معنای آن را باید اراده کرد».

اما آقای ملکیان خود بهتر می‌داند که این موضوع از قدیم‌الایام مورد بحث و اختلاف بوده و اولین فردی که پدیده «استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد» را پذیرفته و به آن اشاره کرده، شافعی صاحب کتاب معروف «الأُمّ» است. پس از شافعی، فقهای دیگری نیز به جواز حمل لفظ مشترک بر معانی متعدد در مقام استعمال قائل شده‌اند که از جمله آنان می‌توان از قاضی ابوبکر باقلانی، قاضی عبدالجبار معتزلی و ابوعلی جُبایی نام برد. (المحصول فی علم أصول الفقه، فخرالدین رازی، ج۱، ص ۲۶۸ و ۲۶۹)

فخر رازی در همان کتاب «المحصول» درباره «استعمال لفظ مشترک در چند معنا» در کلام خداوند و روایات پیامبر(ص) می‌نویسد: «یجوز حصول اللفظ المشترک فی کلام الله تعالى وکلام رسوله صلى الله علیه وأله وسلم والدلیل على جوازه وقوعه وهو فی قوله تعالى والمطلقات یتربصن بأنفسهن ثلاثة قروء وفی قوله تعالى واللیل إذا عسعس فانه مشترک بین الاقبال والادبار؛ جایز است لفظ مشترک در کلام خدای متعال و رسول او(ص) به‌کار رود و دلیل بر جواز آن نیز وقوع آن است و از موارد استعمالش، آیات «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء»(بقره، ۲۲۸) و «وَاللَّیْلِ إِذا عَسْعَس‏»(تکویر، ۱۷) است؛ چراکه «عسعس» در این آیه مشترک است بین معنای «پشت کردن» و «روی آوردن». (المحصول فی علم أصول الفقه، فخرالدین رازی، ج۱، ص ۲۸۲).

بدرالدین شوکانی (متوفای ۱۲۵۰ ق) نیز در کتاب «ارشادالفحول» می‌نویسد: «اخْتُلِفَ فِی جَوَازِ اسْتِعْمَالِ اللَّفْظِ الْمُشْتَرَکِ فِی مَعْنَیَیْهِ أَوْ مَعَانِیهِ. فَذَهَبَ الشَّافِعِیُّ، وَالْقَاضِی أَبُو بَکْرٍ، وَأَبُو عَلِیٍّ الْجُبَّائِیُّ، وَالْقَاضِی عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ أَحْمَدَ، وَالْقَاضِی جَعْفَرٌ، وَالشَّیْخُ "الْحَسَنُ، وَبِهِ قال الجمهورَ وکثیرٌ مِن أئمةِ أهلِ الْبَیْتِ إِلَى جَوَازِهِ؛ در جواز استعمال لفظ مشترک در دو معنا و یا معانی‌ای که دارد، اختلاف وجود دارد؛ شافعی، ابوبکر باقلانی، قاضی عبدالجبار، ابوعلی جبایی، قاضی عبدالجبار بن احمد، قاضی جعفر و شیخ حسن به جواز آن قائل شده‌اند و جمهور علمای اهل سنت و بسیاری از ائمه و عالمان اهل بیت نیز به جواز آن حکم کرده‌اند.» (إرشاد الفحول إلى تحقیق الحق من علم الأصول، ج۱، ص ۵۹).

از فقهای امامیه که به این نظریه متمایل شد، سید مرتضی، متوفای ۴۳۶ ق بود و از معاصران، علمای اصولی شیعه نیز بسیاری این موضوع را پذیرفته‌اند و در کتاب‌های خود از آن دفاع کرده‌اند که از آنان می‌توان آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی و فرزندش آیت‌الله شیخ مرتضی حائری، آیت‌الله سید محمدباقر صدر، آیت‌الله سیدابوالقاسم خویی، آیت‌الله شیخ محمد فاضل لنکرانی، آیت‌الله مکارم شیرازی، آیت‌الله جوادی آملی و آیت‌الله شیخ محمدهادی معرفت را نام برد.

صاحبنظران معاصر «استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد» را از باب «نصب علامت و تابلوهای اعلام خطر» دانسته و بیان داشته‌اند که چنانچه لفظ ذاتاً صلاحیت داشته باشد، عقلاً نیز منعى وجود ندارد که یک علامت براى دو مقصود یا بیشتر قرار داده شود و در موقع کاربرد، اَحیاناً هر دو معنا منظور شود. در خارج نیز شاهد هستیم که چه بسیار از این استعمال‌ها واقع شده است.

به هر حال باید گفت: آنچه آقای ملکیان در اینجا گفته، اشکالی است مبنایی که دیدگاه‌های مختلفی درباره آن وجود دارد و لذا، نمی‌توان آنچه را وی به آن اشاره کرده، نقصی برای این ترجمه به‌شمار آورد.

جهانی بودن پیام قرآن کریم

آقای ملکیان در بخشی دیگر از سخنان خود به موضوع «دخالت دادن آرای کلامی در ترجمه قرآن» پرداخت. ایشان با تأکید بر اینکه در ترجمه قرآن نباید آرای کلامی را دخالت داد، گفت: «در آیه ۹۲ سوره انعام آمده است: «وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا»، ام‌القری به مکه اشاره دارد و منظور از «وَمَنْ حَوْلَهَا»، هر کسی است که حول مکه قرار دارد. اگر انذار پیامبر(ص) متوجه مکیان و کسانی باشد که در اطراف مکه هستند، آن وقت به نظر می‌آید که رسالت ایشان به عرب‌های مکه و حوالی آن منحصر شده است و وقتی می‌بینیم این موضوع با جهانی بودن دعوت پیامبر اسلام که بعدها متکلّمان آن را به اسلام وصله کردند، ناسازگار است، مترجم ام‌القری را اهل مکه و «وَمَنْ حَوْلَهَا» را در پانوشت تمام کره زمین در نظر می‌گیرد، چون تمام کره زمین اطراف مکه قرار دارد. این به نظر من، خلاف و نادرست است. اگر گفته شود در تهران و اطراف آن، سه نفر کشته شدند، ممکن است کسی بگوید مقصر نظام حاکم بر تهران نیست، چون از این سه نفر، یکی در آرژانتین و دیگری در ژاپن کشته شده و این دو حول تهران هستند و این منطق ندارد. ما فقط برای اینکه می‌خواستیم جهانی بودن دعوت پیامبر(ص) را حفظ کنیم، «وَمَنْ حَوْلَهَا» را تمام کره زمین در اطراف مکّه در نظر گرفتیم، ولو با فاصله پنج کیلومتر یا پنج هزار کیلومتر».

آقای ملکیان در این سخنشان، «جهانی بودن دعوت پیامبر اسلام» را از مسائلی دانسته که متکلّمان بعدها آن را به اسلام «وصله» کرده‌اند! و با استناد به عبارت «وَمَنْ حَوْلَهَا» در آیه ۹۲ سوره انعام، رسالت پیامبر(ص) را متوجه همان مکیان و کسانی که در اطراف مکه هستند، می‌داند.

درباره این سخن ایشان باید گفت: هر چند ما دلالت آیه ۹۲ انعام را بر جهانی بودن دعوت قرآن و اسلام نپذیریم، اما آیا می‌توان از کنار آیاتی نظیر «أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» (انعام، ۱۹)، «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمین» (یوسف، ۱۰۴) و «وَما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» (انبیاء، ۱۰۷) به سادگی گذشت و مخاطبان قرآن را فقط اعراب عصر نزول دانست؟!

آیا به واقع می‌توان «لِلْعالَمین» را در این آیات فقط به همان ساکنان مکه و اطراف آن محدود کرد؟! آیا می‌توان از کنار آن همه اهتمام و تکاپوی پیامبر(ص) برای نامه‌نگاری با پادشاهان ایران، روم و حبشه و نیز ارسال فرستادگان گوناگون برای تبلیغ دین اسلام به مناطق دوردست گذشت و آن‌ها را نادیده گرفت؟

خطای درشت؟!

آقای ملکیان در بخشی دیگر از سخنان خود اظهار کرد: «سطوت علمی ایشان [جناب استاد کوشا] و شخصیت علمی‌شان نمی‌تواند ما را ساکت کند، وقتی می‌بینیم با وجود تمامی این‌ها از باب اینکه انسان جایزالخطاست، خطای درشت وجود دارد. ببینید یک مثال می‌زنم: «کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ»؛ در صفحه ۵۹۶، ترجمه ایشان از آیه ۷ سوره حاقه را ببینید که آمده است: «نَخْلٍ خاوِیَةٍ». در اینجا، «نخل» و «خاویة» مؤنث است، «نخلٍ» و «خاویةٍ» هر دو مجرورند. معنایش این است که «خاویة» صفت نخل است، نه صفت «اعجاز» و اگر صفت «اعجاز» بود، باید می‌آمد: «اعجازُ نخلٍ الخاویةُ»؛ اولا چرا می‌گویم «الخاویةُ»، چون وقتی «اعجاز» به «نخل» اضافه می‌شود، از راه اضافه کسب تعریف می‌کند، یعنی «اعجاز» می‌شود معرفه و وقتی «اعجاز» معرفه شد، صفتش باید معرفه باشد، یعنی باید «الخاویةُ» باشد، نه «خاویةٍ»؛ بعد هم وقتی «اعجاز» مرفوع است، صفتش هم باید مرفوع باشد، یعنی باید این‌گونه باشد: «اعجازُ نخلٍ الخاویةُ»، اما در قرآن می‌گوید: «کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ» (الحاقة، ۷) یعنی «خاویة» صفت «نخل» است، نه صفت «اعجاز»، ولی استاد ترجمه کرده است: «چنانکه گویی تنه‌های پوسیده افتاده نخل هستند.» یعنی «پوسیده افتاده» را صفت «تنه» و «اعجاز» دانسته‌اند، نه [باید چنین ترجمه شود]: «چنانکه گویی تنه‌های نخل پوسیده افتاده‌اند».

درباره این اشکال که گفته می‌شود: «نخل مؤنث است و لذا «خاویة» نیز مؤنث آمده»، باید عرض کنم که واژه «نخل» در زبان عربی، اسم جنس است و لذا، آوردن هر یک از لفظ‌های مفرد و جمع و همچنین مؤنث و مذکر برای آن در مقام توصیف جایز است. در قرآن آمده: «وَالنَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضیدٌ»(ق، ۱۰) «باسِقاتٍ» که حال از «نخل» واقع شده، به‌صورت جمع مؤنث آمده و یا در آیه ۲۰ سوره قمر آمده است: «نَخْلٍ‏ مُنْقَعِرٍ». در اینجا دیده می‌شود که صفت «مُنْقَعِر» برای نخل، به‌صورت مفرد مذکر آمده است.

نکته دیگر آنکه، ایشان می‌گوید: «اعجاز» به «نخل» اضافه شده و از راه اضافه، کسب تعریف می‌کند، یعنی «اعجاز» می‌شود معرفه و وقتی «اعجاز» معرفه شد، صفتش باید معرفه باشد، یعنی باید «الخاویه» باشد، نه «خاویة».

در این‌باره نیز ایشان دقت لازم را مبذول نداشته، چراکه «نخل» در اینجا نکره است و لذا، «اعجاز» به سبب اضافه شدن به لفظی نکره همانند خود یعنی «نخل» هیچ‌گاه کسب تعریف نمی‌کند و لذا اگر به فرض، «خاویة» صفت «اعجاز» هم بود، باز لازم نبود که به گونه «الخاویة» بیاید.

بله، نکته آخرین ایشان صحیح است و آن اینکه، «اعجاز» مرفوع است و «خاویة» اگر بخواهد صفت آن قرار بگیرد، باید به‌صورت مرفوع بیاید و نه مجرور، اما باید گفت این‌ها همه در زبان عربی مطرح است، اما در زبان فارسی مخاطب از لحاظ معنایی تفاوتی بین این دو معنا نمی‌یابد: «چنانکه گویی تنه‌های پوسیده افتاده نخل هستند» و «چنانکه گویی تنه‌های نخل پوسیده فروافتاده‌اند».

بله، بنده نیز تعبیری را که آقای ملکیان ارائه داده است، در اینجا برای آیه اولی می‌دانم، چون همان‌طور که آقای مرتضی کریمی‌نیا در مقاله خود با عنوان «از مقتضیات زبان فارسی در ترجمه قرآن کریم» بیان کرده است: «اگر بخواهیم مضاف‌الیه را توصیف کنیم، هم در زبان عربی و هم در زبان فارسی، صفت را پس از مضاف‌الیه قرار می‌دهند»، ولی باید گفت رعایت نکردن این مطلب تغییری در معنا ایجاد نمی‌کند و «خطایی درشت»، چنانکه آقای ملکیان به آن اشاره کرده است، برای این ترجمه به‌شمار نمی‌آید؛ جدا از آنکه در «أعجاز نخل» اساسا «أعجاز» همان «نخل» است و هر دو از یک چیز حکایت می‌کنند. این دو از لحاظ معنایی جدا از یکدیگر نیستند و این دو لفظ همانند «کتاب زید» نیست که صفت برای مضاف با صفت برای مضاف‌الیه تفاوت معنایی داشته باشد.

محمد جوکار باصری