انبیا(ع) آمدهاند که مردم را به راه راست هدایت کنند و کژیها را بنمایند، اما نیامدهاند که اختیار و ارادۀ آنان را سلب کنند و خواستن، فکر کردن و برگزیدن را از آنها بگیرند.
سید محمدعلی ایازی
چکیده
زندگى و شرافت و عزت انسان به اندیشه ورزى و حق برگزیدن است. ساختمان وجودى و مشیت خداوندى به چندگونگی و چنددستگی افکار و عقاید است. جامعه انسانی جامعه چندصدایی و چند دینی است و اگر همه مردم ملزم به دینی شدند، باز در خود همان دین و عقایدی به عرض و طول عقاید بیرونی شکل میگیرد. انبیا آمدهاند که مردم را از سردرگمى رهایى بخشند. مردم را به راه راست هدایت کنند و کژیها را بنمایند، اما نیامدهاند که اختیار و ارادۀ او را سلب کنند و خواستن و فکر کردن و برگزیدن را از آنها بگیرند. آنها آمدهاند تا در فضاى آزاد انتخاب، آنها را دعوت به خیر و نجات و صلاح کنند. و به زندگى بشریت شکل معنوى و الهى دهند. هدف از نگارش این مقاله، تبیین مبانی آزاداندیشی و بیان اصول آزادی و بیان اهمیت مسائلی است که ما را به مسائل آزاداندیشی رهنمود میدهد. لذا در این مقاله به مسائلی اشاره خواهد شد، که بنیاد آزاداندیشی را در معارف دین، مانند قرآن و سخنان اهل بیت نشان میدهد، مثلا اگر در باره سیره پیامبر سخن گفته خواهد شد، بیان خواهد شد، افزون بر آیات قرآن روش پیامبر هم اهتمام به این موضوع بوده است.
کلیدواژه: شخصیت انسان، آزاداندیشی، آزادی، سیره پیامبر، جایگاه دین و معنویت، اراده و اختیار، جهاد.
مقدمه
آزاداندیشی یکی از وجوه و در مجموعه مباحث آزادی است. زیرا یکى از آزادیهای مورد بحث در آزادی، آزادى اندیشه و عقیده است. بیگمان در میان آزادیها، نقطه آغازین را آزادى اندیشه و عقیده تشکیل میدهد. آزادى بیان و آزادیهای اجتماعى و سیاسى در صورتى است که ما واجد آزادى اندیشه باشیم. بدون آزاداندیشی اهداف دیگر رشد و تحول در فرد و جامعه تحقق نمیپذیرد. اصولاً امتیاز و برترى انسان به نعمت آزادى فکر کردن و حق انتخاب عقیده و مسیر کارها است. حرکت و تکاپوى انسان در برگزیدن ارادى افکار بلند و در سایۀ حق انتخاب و فرصت اندیشه و بیان است، و همین هم مایۀ ارزش و برترى و امتیاز انسان از سایر موجودات حتى ملائکه است. این حق در تمام مراحل زندگى انسان وجود دارد و با این حق است که او بر سر دو راهیها قرار میگیرد. گرایش انسان به آزادى عقیده، ریشه در حقیقتجویى و خیر طلبی فطری او دارد و اگر غریزهها و تمایلات نیز در نهاد و سرشت انسان وجود دارد، نیز جنبۀ دیگرى از حق انتخاب و اختیار او تلقى میگردد. به همین دلیل انسان را همین خواستنها و نخواستنها میسازد و او را در مسیر کلّى تکامل قرار میدهد. کاروان بشریت در طول تاریخ با تمام فراز و نشیبها، خیرو شرها، قتلها و غارتها با آزادى اندیشه و عقیده ساخته شده و درمجموع و در شکل کلى در جهت ارتقاى فکرى و معنوى گام برداشته است. انبیا آمدهاند که مردم را از سردرگمى رهایى بخشند. مردم را به راه راست هدایت کنند و کژیها را بنمایند، اما نیامدهاند که اختیار و ارادۀ او را سلب کنند و خواستن و فکر کردن و برگزیدن را از آنها بگیرند. آنها آمدهاند تا در فضاى انتخاب، آنها را دعوت به خیر و نجات و صلاح کنند. و به زندگى بشریت شکل معنوى و الهى دهند. به همین جهت قرآن میفرماید:
«یَا أیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ» (انشقاق: 6)
اى انسان بیگمان تو به سوى پروردگار خود بهسختی در تلاشى.
خطاب قرآن به مؤمن و مسلمان نیست، بلکه به انسان است. چون انسانیت درمجموع به سوى پروردگار است. انسانیت درمجموع در تکاپوى فکر و اندیشه و خیر طلبی و حقیقتخواهی و کمال است. ازاینرو، آزادى عقیده و حق انتخاب و اختیار درمجموع نهتنها موجب فساد و گمراهى نمیگردد، بلکه انسانیت را در یک رقابت گفتمانی به سوى خیر و معنویت راهبرى میکند، گرچه گروهى از این مجموعه برکنار باشند. لازمه وجود جامعه پویا تبادل اندیشه و تفکر و نقد است. اما از سوی دیگر هر جامعهای چه آزاد و چه بسته باشد، گروهی از آنان به دلیل مشیت الهی(مثل یونس: 99) عدم ایمان است و اگر ترس و خشونت باشد، عدهای بهظاهر یا مخفى به راه حق و حقیقت روى نیاورند و در گمراهى و فساد باشند.
از سوى دیگر زندگى و شرافت و عزت انسان به اندیشه ورزى و حق برگزیدن است. ساختمان وجودى و مشیت خداوندى به چندگونگی و چنددستگی افکار و عقاید است. جامعه انسانی جامعه چندصدایی و چند دینی است و اگر همه مردم ملزم به دینی شدند، باز در خود همان دین و عقایدی به عرض و طول عقاید بیرونی شکل میگیرد. به همین دلیل جامعه مرکب از وجود مؤمن و کافر، مسلمان و فاسق است. و این در صورتى است که آزادى عقیده و آزادى اندیشه وجود داشته باشد، نقادی و کنکاش میشود. اگر همه مجبور به برگزیدن راه و فکرى و عقیدهای خاص میباشند و جز انتخاب آن راه گریزى نباشد، دیگر شرافت و برجستگى و فرزانگى در مورد انسان مصداق نخواهد داشت. زیرا اگر همه انسانها در یک قالب فکرى و مجبور به گزیدن اندیشهای و عقیدهای خاص باشند، ناچار رشد آنها در همان محدودۀ اجبار و انتخاب خواهد بود، لذا این برگزیدن و داشتن عقیده ارزشى نخواهد داشت. ارزش درجایی است که انسان با تشخیص خود و بدون ترس از یک قدرت قاهره بیرونى راه خود را انتخاب کند و آن راه هم راه صواب باشد.
به همین دلیل در آموزههای قرآن و کلمات پیامبر رابطهای است میان نفی آزادی و تحقیر شخصی و اجتماعی. در صورتی مستبدان در خاموش کردن صداهای مخالف موفق میشوند، که به تعبیر قرآن استخفافی حاصل گردد. پیامبران از آن جهت مردم را به دین الهی دعوت میکنند، که شخصیت آنان را تقویت کنند. در این باره قرآن از رفتار فرعون سخن میگوید، که برای به اطاعت کشیدن و ملزم زورگویانه قرار دادن از این روش استفاده میبرد و میگوید:
تعریف آزاداندیشی«فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ.» (زخرف: 54)
پس قوم خود را سبک و خوار شمرد پس اطاعتش کردند، چراکه آنها مردمى منحرف بودند.
درباره آزادى تعریفهاى بسیارى شده است، ولى سادهترین تعریفى که شده، این است که: آزادى فقدان منع و جلوگیرى است.[1]
هرچند هدف از نگارش این مقاله، تبیین مبانی آزاداندیشی و بیان اصول آزادی و بیان اهمیت مسائلی است که ما را به مسائل آزاداندیشی رهنمود میدهد. لذا در این مقاله به مسائلی اشاره خواهد شد، که بنیاد آزاداندیشی را در معارف دین، مانند قرآن و سخنان اهل بیت نشان میدهد، مثلا اگر در باره سیره پیامبر سخن گفته خواهد شد، بیان خواهد شد، افزون بر آیات قرآن روش پیامبر هم اهتمام به این موضوع بوده است و اگر به شواهدی در احادیث اشاره شده که در جهت مذمت و نفی تکفیر است، زیرا تکفیر یکی از موانع آزاداندیشی و از آسیبهای جوامع دینی است. اگر گفته خواهد شد که انبیاء پیش از اسلام چگونه به ازادی بها داده، به این دلیل است تا نشان داده شود، چگونه معالم دینی بر آزادی شهادت دادهاند.
در قرآن و کلمات معصومان کلمه آزادى و آزاداندیشی و معانی مترادف آن نیامده است، اما واژههای نزدیک به آن و یا مقابل آنکه حساسیت مسئله را در قرآن نشان میدهد، بازگو شده است: مانند نفی اکراه و نفی الزام و تأکید بر اراده و شاکله انسانی؛ بلکه کلماتی آمده که دقیقاً مقابل آن در ضدیت با استبداد اعتقادی و سیاسی است، مانند نفی جباریت پیامبر، (سوره ق: 45) و یا نفی جباریت عیسی (مریم: 32) نفی چیره گری پیامبر (مسیطر) (غاشیه: 22). همچنین به بستر و زمینهها و یا آثار و در شرححال مستبدان، یا علائم استبداد سخن گفته است. قرآن کریم در چند جا از فرعون ظالم و جبار عهد موسى یاد میکند و مبانى و اندیشههای استبدادخواهی او را برمیشمرد. قرآن
اهمیت بحث
میگویدمقدمۀ استبداد و دیکتاتورى، بیتوجهى به شخصیت و اراده است و یا درجایی که نقش مردم در اداره جامعه نادیده انگاشته شده، مذمت شده است، لذا استخفاف و بهذلت کشاندن، وسیلۀ به اطاعت درآوردن مردم و خفه کردن صداهاست. اگر استبداد نباشد، امکان تحقیر و سرکوب شخصیت نیست. اگر دلیران زمینه سخن گفتن داشته باشند، و جرئت اعتراض از مردم گرفته نشود و بتوانند سخن خود را بگویند و کارهاى حاکم و حکومت را نقد قرار کنند، دیگر حاکم نمیتواند سرکشى کند. لذا اهمیت این آزادى آنچنان است که قرآن کریم یکى از هدفهاى بعثت پیامبران را رهایى انسان از بند و زنجیرهایى میداند که بر وجود او سنگینى میکند و لذا میفرماید:
«وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیهِمْ.» (اعراف: 157)
پیامبر کسی است که بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر گردن آنهاست برمیدارد.
بنابراین نمیتوان این آزادى را دستکم گرفت و اهمیت آن را در سلامت فرد و جامعه و تضمین اهداف اجتماعى اسلام، کوچک شمرد. این اهداف آنچنان مهم بوده است که بسیارى از متفکران ما را از آزادى دیگر غافل کرده و اصالت آزادى اجتماعى را نادیده گرفته، یا به فراموشى واداشته است.
بحث درباره استناد به سیره پیامبر ازاینجهت درخور توجه است که بدانیم در میان متون دینى، آزادى اندیشی چه جایگاهى دارد و اگر گفته میشود اسلام آزادى اندیشه را تجویز کرده، به چه معنى و داراى چه حدودى است.
از سوى دیگر برخى این پرسش را مطرح میکنند که چرا آنقدر که در متون دینى ما مسلمانان، از عدالت سخن گفتهشده، از آزادى سخن به میان نیامده است و اندیشمندان مسلمان کمتر آن را مورد توجه قرار داده و میدهند. بدینجهت بحث درباره بیان مسائل و مصادیق آزادى، براى روشن شدن این حقیقت است که چرا کلمه آزادی مطرح نشده، در حالی که در پاسخ باید گفت حقیقت و محتوای آن با تعبیرهای مختلف آمده است. چون درست است که لفظ آزادی در قرآن نیامده است، اما در قرآن مسائل بسیاری دیگر هم مطرح شده که لفظ آن نیامده، مانند بحث تحدی، معجزه و همچنین مفاهیمی بسیار آمده که بنیادها و اصول معارف دینی و از آن جمله آزادی را رهنمون میسازد.
جایگاه آزاداندیشی
نکته دیگر جایگاه آزاداندیشی در نسبت میان مباحث این موضوع است. درست است که آزادی دارای اهمیت است، اما نهادینه شدن آزاداندیشی در جامعه است. از اینرو، در مرحله نخست باید فضای فرهنگی و اجتماعی برای تحقق آزادی با عنوان آزاداندیشی است. در قبال مثل عدالت به عنوان روش مطرح است. زیرا وسیلۀ تحقق رسیدن به معنای درست از دین و نقد خرافهگرایی و تفسیرهای غلط از دین است. آزادی وسیله رسیدن به اهداف عدالت است، اما نباید فراموش کرد که تا آزادى اندیشه نباشد، عدالت اجتماعى تحقق نخواهد پذیرفت و نقد قدرت و فعل و انفعالات عقاید و اقتصاد و سیاست مهار نمیشود. تا آزادى بیان و عقیده نباشد، امنیتى به وجود نخواهد آمد. امنیتى که انسانها بتوانند مشکلات خود را بازگو کنند. تا آزادى نباشد، قدرت با انتخاب مردم انجام نمیگیرد، وقتی در قدرت چرخشی نبود، مهار هم نخواهد شد و عیوب و کاستیهاى جامعه برملا نمیشود و جامعه به رشد و تعالى و شکوفایى علمى و معنوى نمیرسد. به این جهت آزادى نردبان آگاهى و عدالت است. اگر براى جوامع علمى نیاز به ژرفنگری و نقد و پالایش است، این کار جز با آزادى عقیده و اندیشه حاصل نمیگردد. اگر براى حکومت و سیاست نیاز به معرفت و بصیرت و آگاهى از خلأها و چالشهاست، این منظور جز با آزادى اجتماعى و سیاسى و وجود احزاب مستقل به دست نمیآید.
سیره پیامبر و آزاداندیشی
سیره پیامبر دارای ابعاد مختلفی در حوزه مسائل عقیدتی و تربیتی است. اما درباره استدلال به سیره پیامبر گرامى اسلام، باید گفته شود: پیامبر برای حیات غیرمسلمان نیز اهتمام داشت و در برابر تخطی دیگران حساس بود و اتفاقاً سیره پیامبر در غزوات و سریهها(یعنی جنگهایی که خود پیامبر در آن حضور نداشتهاند)، در این زمینه بسیار روشن است. هرگز جهادهاى پیامبر (ص) براى مجبور کردن دیگران براى اسلام آوردن نبوده، و معناى جنگهاى پیامبر نفى حق حیات انسانهاى غیرمسلمان نبوده است. جنگهاى پیامبر همگی در دفاع از مسلمان و در پاسخ به ایذا و اذیت کفار مشرکان و یهودیان و نصارایى بوده که در اطراف مدینه و در شهر زندگی میکردهاند. این مسئله به کمک شواهد قرآنی از بیان سیره پیامبر شکل خواهد گرفت. مکه و مناطق همجوار زندگى میکردهاند. لذا باکسانی که برعلیه مسلمانان توطئه نمیکردند و با مشرکان و کفار همراهى و همکارى و همپیمانی نداشتند و مسلمانان را اذیت نمیکردند، با مسالمت زندگى میکردهاند، حتى اگر قبایل دیگر متعرض آنها میشدند، پیامبر و مسلمانان از آنها بهعنوان مظلوم دفاع میکرده است.
بنابراین، مسئله جنگ پیامبر با مشرکان و منافقان و اهل کتاب براى اعتقاد آنها نبوده است، بلکه براى خنثى کردن حرکات جنگطلبانه و توطئه آمیز و ایذایى آنان بوده که این امر اصلی عقلایی در میان همه جهانیان است و اگر کسى به سیره پیامبر مراجعه کند میتواند دریابد که تمام تلاشهاى پیامبر در این زمینه جنبۀ دفاعى داشته است.لازم به ذکر است، که جهاد پیامبر برای مؤمن کردن کفار نبوده است. کار پیامبر دعوت به دین و راهنمایی و بشیر و نذیر بودن بوده است. اما کافران در مقابل پیامبر ایستادگی کرده و مانع رساندن پیام حضرت بودند، این مشرکان بودند که با آزادی مبارزه میکردند و تا وقتی موضع آنان عقیدتی بود، دلیلی برای ایستادگی نبود، اما از زمانی که مخالفت آنان به صورت جنگ و آتشافروزی شد، چارهای جز ایستادگی و دفاع نبود.
مبانی آزاداندیشی در سیره پیامبر
برای فهم سیره باید به اصولی توجه داد که در متن کتاب و سنت رسیده و ناظر به بنیاد آزاداندیشی است. این اصول گاهی در تعریف شخصیت و جایگاه وجودی انسان است و گاه در به رسمیت شناختن مخالف است و گاه در ایجاد شخصیت و اعتمادسازی است که در سیره پیامبر نقل شده و استوارترین شاهد در سیره پیامبر قرآن کریم به عنوان ثقل اکبر مسلمانان است.
یکم: اصل آزادی انسان
نخستین اصلی که بهعنوان مبنا و دلیل بر آزادی اندیشی در فرهنگ دینی مطرح است، اصل آزادی و اختیار انسان به عنوان تنها ممیزه انسان از دیگر موجودات جهان است. این اصل، امری عقلی و مطابق با سیره عقلایی و سیره پیامبر و معصومان است. آنان انسان را به همین موجود دارای اختیار و حق انتخاب شناخته و بر اساس ویژگی همین انسان با او سخن گفتهاند. اگر در دین، بنیادهای آن تأیید و ترویج شده، از باب ارشاد به همان حکم عقلایی است. لذا نیازمند دلیل مستقل دینی نیست، آنچه دلیل میخواهد منع آزادی است. با این تفصیل اگر به استناد آیات بر ضرورت آزادی توجه شده، بهعنوان بیانی ناظر بهحکم عقل است و لذا لازم نیست در قرآن به جستجوی دلیل بر آزادی باشیم و آیه و روایتی دال بر این معنا پیدا کنیم، زیرا آزادی مطابق با فطرت انسان و یک ضرورت حیاتی (در همان ابعاد) است. باید در منابع دینی بهویژه در قرآن در جستجوی این معنا باشیم که آزادی در کجاها منع شده و در چه جاهایی از آن جلوگیری شده است. در آنجا که آزادی به ضرر و زیان انسانها باشد، اذیت و آزار و توهین و ایجاد محدودیت افراد کند، آزادی منع شده است. اما در آنجا که فرد عقاید خود را بیان میکند و از عقاید خود دفاع میکند و یا نسبت به حکومت انتقاد میکند، حق هر فرد شناخته میشود.
ممکن است کسی بگوید: اینکه در آیات به کفار و مشرکین و اهل کتاب هجمه شده و آنان مورد انتقاد قرارگرفتهاند، دلیل بر منع آزادی عقیدۀ آنان است.
اما این اشکال از چند جهت وارد نیست:
اولاً: این هجمه احیاناً شامل مسلمانان و مؤمنان خطاکار هم شده است و این دلیل بر این نیست که هرکسی که مورد انتقاد قرارگرفته، باید محدود شود.
ثانیاً: هجمۀ فکری و فرهنگی قرار گرفتن، با ایجاد ممنوعیت عقیده و اندیشه تفاوت دارد. از آنجا که بحث هدایت و دعوت بهحق میباشد (که این قبول قلبی است) باید از روش طبیعی خود، یعنی امکان فکر و فرصت انتخاب و آزادی اراده مطرح میشود، و گرنه قرآن نمیگفت: «وَلَوْ شَاء رَبُّکَ لآمَنَ مَن فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا». (یونس: 99) پس معلوم میشود عالم تکوین و عالم انتخاب و تشریع تفاوت میکند.
ثالثاً: با همه اینها در مورد اهل کتاب استثناهایی قائل شده، مانند آنچه در آیۀ 62 سورۀ بقره، 65 و 67 سورۀ مائده نسبت به اهل کتاب آمده و این دلیل بر این است که مسئله احقیت و دعوت به رسالت و نبوت ختمی امری است و انتخاب ناآگاهانه، اما مؤمنانه و صادقانه آنها امر دیگری است.
دوم: به رسمیت شناختن مخالف
منظور از پذیرش مخالف، به رسمیت شناختن افکار و سلیقههای مختلف و عقاید متفاوت در جامعه است. البته منظور تأیید و ارزشگذاری نیست. بلکه این مسئله بهعنوان واقعیت اجتماعی گریزناپذیر اجتماعی از سوی معصومان مطرح شده و پایه نگرش به آزاداندیشی را تشکیل میدهد، زیرا گویی این سیره و اقوال مؤید آیاتی است که آنان بر اساس آموزه قرآن کریم نه تنها در میان مسلمان که حتی یهودیان و مسیحیان را برسمیت شناخته و آن صحه گذاشته است(بقره: 62، مائده: 67). یا در آیاتی اشاره شده است که مشیت خدا این بوده که نخواهد همه را مؤمن کند: (یونس: 99) هرچند که راضی به کفر هم نیست. (زمر: 7). اگر چنین است، پس باید با آنان به عنوان یک واقعیت دینی و اختلاف اعتقادی و فکری کنار آمد. اما مهمترین جایگاه و توصیف این نگرش در قرآن در سورۀ توبه، آیات 105 و 106 در کنار طبقات دیگر این قسم را ذکر میکند:
«وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ، وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ».
و بگو: « [هر کارى مىخواهید] بکنید، که به زودى خدا و پیامبر او و مؤمنان در کردار شما خواهند نگریست، و به زودى به سوى داناى نهان و آشکار بازگردانیده مىشوید پس شما را به آنچه انجام مىدادید آگاه خواهد کرد و عدّهاى دیگر [کارشان] موقوف به فرمان خداست: یا آنان را عذاب مىکند و یا توبه آنها را مىپذیرد، و خدا داناى سنجیدهکار است.
در این آیه خدواند مردم را به گروهها و دستههایی تقسیم میکند. مفاد آن بگونهای است که در روایات اهل بیت بهعنوان: «المُرجون لامر الله» کسانی که امیدوار به امر خدا هستند، مطرح شده و از نظر اهل بیت(ع) تأکید شده که همه مردم یکسان نیستند و همه مردم به یک شکل نمیاندیشند و اعتقاد ندارند. عدهای مستضعف هستند و عدهای مخالف. همانطور که واقعیات اجتماعی اینگونه میگوید. کسانی هستند که نمیتوانند مؤمن باشند و نمیتوانند کافر باشند، مانند مستضعفان فکری و فرهنگی. این دسته گرچه ممکن است طبقۀ خاصی را تشکیل میدهند و یا بیشتر در قشرهای خاصی که دارای سواد و علم نیستند و گرفتاریهای معیشتی آنها را درگیر زندگی کرده، تا جایی که امکان درک و دریافت معارف را ندارند، اما در قشرهای دیگر جامعه یافت میشوند. لذا در روایات آمده است که با آنها با تساهل و تسامح رفتار شود و در معاشرت و برخورد سختگیری شود و حتی نسبت به کسانی که به این دسته از مردم سختگیری دارند انتقاد دارند و میفرماید: الْخَوَارِجَ ضَیَّقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ مِنْ جَهْلِهِم.[2] خوارج در اثر نادانی بر خود سخت گرفتند.
اما روشنترین این بخش روایاتی است که طبقات اجتماعی را تقسیم میکند؛ مثل خبر حلبی که میگوید:
«سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) یَقُولُ: «لَوْ عَلِمَ النَّاسُ کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ یَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً»[3]
اگر مردم میدانستند که خداوند تبارک این مردم را چگونه آفریده، هرگز کسی کسی را ملامت نمیکرد.
از این دسته روایات در کافی برای پذیرش این واقعیت که جامعه ایمانی هم دارای درجاتی است، بسیار است. بهعنوان نمونه آمده است: «النَّاسُ عَلَى سِتَ فِرَقٍ مُسْتَضْعَفٍ وَمُؤَلَّفٍ وَمُرْجًى وَمُعْتَرِفٍ بِذَنْبِهِ وَنَاصِبٍ وَمُؤْمِنٍ».[4]
مردم به شش دسته تقسیم میشود: مستضعفان و کسانی که انعطافی به شما دارند، و کسانی که امیدوار و کسانی معترف و دشنام دهنده و مؤمن و در برخی از روایات مخالفین تقسیمبندی شده و تنها کسانی که با عناد به فحاشی میپردازند از این مخالفین جدا شدهاند.[5]
اما از اینروشنتر خبر زراره و حمران است که به امام باقر(ع) عرض میکنند که ما شاقولی میکشیم که هر کس با ما موافق باشد، چه علوی باشد یا علوی نباشد؛ او را دوست داریم و هر کس مخالف ما باشد، از او برائت میجوییم، چه علوی باشد یا نباشد. اما حضرت میگوید: یا زراره: «قول الله أصدق من قولک». اگر چنین است که تو میگویی، پس کجاست قول خداوند که میفرماید: «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً». (نساء: 98) کجا است کسی که مردان و زنان و کودکان فرودستى که چارهجویى نتوانند و راهى نیابند. امیدوار به امر خدا هستند. کسانی که ایمان ندارند، اما درک و دریافت درستی هم از عقیده صحیح هم ندارند، و نباید آنان را طرد کرد و این هم به خاطر درجات و مراتب انسان است. در نتیجه باید این واقعیت را پذیرفت که نباید از همه توقع یکسان داشت، و این واقعیت را پذیرفت که جامعه چندصدایی است.
تسامح و تساهل
منظور از تسامح و تساهل، رواداری و تحمل و پذیرش آرا و باورهای گوناگونى است که در جامعه وجود دارد. [6]در برابر تسامح و تساهل، تعصب و تحجر به کار گرفته میشود و منظور از این دو در حقیقت روش برخورد با افکار مخالف است که میتواند با مدارا و سازش و تحمل باشد و یا همراه با تعصب و سختگیرى. منظور پذیرفتن و حق دانستن نیست. به نظر ما یکى از آموزهایى دینى این است که هیچکس از افراد جامعه نمیتواند خود را مطلق و عقاید خود را برتر و قدسى بداند و دیگران را محکوم و مطرود کند و به همین دلیل حقوق اجتماعى از آن جمله بیان اندیشه و نقد نظریۀ مخالف ـ را در انحصار خود و همراهانش قرار دهد. تسامح و تساهل غیر از کثرتگرایی (پلورالیسم) است و جنبههای مختلفى دارد؛ ولى بیش از همه در زمینۀ تحمل اندیشه و عقاید دیگران مطرح است.
منظور روحیه مدارا با افکار مختلف و عقاید گوناگون است. منظور قبول کردن و یا نقد کردن عقاید نیست، زیرا لازمه آزاداندیشی امکان و فرضت نقد است، بلکه اگر فردی قبول نکرد و یا افرادی قبول نداشتند، این را به عنوان واقعیت بپذیریم. اکنون براى اینکه ببینیم در این زمینه قرآن چه میگوید، به ابعادى از مسئله اشاره میکنیم:
1. در قرآن گفتگوهای بسیارى با اهل کتاب و مخالفان وجود دارد. این گفتگوها پیامهای مختلفى در بر دارد.[7] مثلا در آیۀ 67 سورۀ آل عمران این نکته را یادآور میشود که ادیان الهى همه از گوهر مشترکى برخوردارند. الى 49 سورۀ مائده وجود راههای گوناگون را امر طبیعى در ادیان میشمارد، لذا همه مردم را به همزیستى و صلح دعوت میکند. نکتۀ جالب توجه در این دعوتها، شیوۀ بیان قرآن است که همواره تمام صاحبان عقاید را به گفتگو و همدلى فرا میخواند و از تحکیم، تهدید، و تندى زبان آنها را برحذر میدارد. در زمینۀ ایجاد همدلى و تأکید بر گوهر مشترک داشتن میفرماید:
«قُلْ یَا أهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأنَّا مُسْلِمُونَ» (آل عمران: 64)
بگو ای اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم وکسى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیریم. پس اگر این طرح و پیشنهاد را قبول ندارید بگویید شاهد باشید که ما مسلمانیم.
در این آیه با لحنى بسیار نرم و همدلانه، اهل کتاب، یعنى مسیحیان و یهودیان را به همزیستى و توافق در اصول مشترک دعوت میکند و مبناى آن را یگانگى خدا و خدایى نگرفتن دیگران میگیرد و در نهایت میگوید: اگر این را نمیپذیرید و با ما همراهى نمیکنید، اصرار نداریم، اما دستکم شما این تحمل را داشته باشید که ما مسلمانیم و شما تعصب به خرج ندهید.
. دستورات بسیارى براى دفاع از حقوق مخالفان و نوع برخورد با آنان رسیده است. امام على(ع) در نامه خود به مالک اشتر پس از آنکه به او توصیه میکند نسبت به ملت خود راه انصاف را در پیش گیرد و با ملت از رحمت و محبت و لطف برخورد کند میگوید:
«فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْق»[8]
مردمى که تو بر آنان حکومت میکنى یا مسلمان و برادران دینى تو هستند و یا انسانهایی هستند همچون تو که باید حقوق آنها را رعایت کنى.
پیامبر گرامى طبق روایتى فرموده است: «هر کس به هم پیمانى ستم کند، یا بر وى بیش از طاقت تکلیف نهد، در روز قیامت من با او داورى خواهم کرد.»[9]
اگر قرآن نسبت به سایر ادیان چنین تسامح و تساهلى را روا میدارد و آنها را به رسمیت میشناسد و به باورهای آنان احترام میگذارد ـ گرچه در مواردى به تصحیح و جهت دهى باورهای آنها نیز میپردازد ـ و حقوق اجتماعى آنها را تأیید میکند. به طریق اولى نسبت به مسلمانانى که داراى مذاهب مختلفى هستند یا در یک مذهب داراى گرایشها و دیدگاههای متفاوتى هستند ـ و هر کدام خود را حق میدانند ـ این تسامح و تساهل را روا میدارد. زیرا اصولا دعوت قرآن به گفتگو در دین و تدبر در آیات خواه ناخواه موجب بروز دیدگاههای مختلفى خواهد شد.
شخصیت و اعتمادسازى
یکى دیگر از مبانى آزاداندیشی، اهتمام قرآن به رشد شخصیت و اتکاى انسانها به هویت و استقلال رأى و عدم وابستگى به افکار دیگران است. هدف از این ایده ساختن انسان با اتکای به خرد است. خداوند در آیات بسیارى مردم را از تقلید و پیروى کورکورانه از افکار گذشتگان منع میکند و مشرکان را که به هنگام محاجه استدلال میکردند که این دین را پذیرفتهایم، چون پدران ما بر این آیین بودهاند و طبق راهنمایى آنان به این راه ادامه میدهیم[10] و اقتداى ما، آیین پدران ماست.[11] قرآن این افراد را مذمت میکند. لذا میفرماید: یعنى چه پدران و بزرگان ما چنین بودهاند. این چه دلیل و منطقى است که کسى عقیدهای دارد، دیگرى هم آن عقیده را بدون منطق از او بپذیرد. خداوند به افراد گوش و چشم و عقل داده تا دلیل افکار و عقاید دیگران را بشنوند و ببینند و درک کنند و اگر درست بود آن را انتخاب کنند. لذا میفرماید:
«لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (اعراف: 179)
آنها دلهایی دارند که با آن حقایق را دریافت نمیکنند و چشمانى دارند که با آنها حقایق را نمیبینند و گوشهایی دارند که با آنها نمیشنوند، آنان همانند چهارپایان هستند بلکه گمراهتر از آنانند. آنها همان غافل ماندگانند.
چرا انسانها از ابزار شناخت حق استفاده نمیکنند و چشم به رفتار و کردار عدهای دوخته و استقلال و هویت خود را فراموش کردهاند، چون تربیت آنها تقلیدى و غیر منطقى بوده است. طبیعى است که چنین انسانهایی وابستگى پیدا کنند و اعتقادشان مسبوق به علت باشد و نه مسبوق به دلیل. استقلال فکرى و استقامت اعتقادى درجایی است که اعتقادات مبتنى بر منطق و ایمان شخصى باشد. تربیت انبیا تربیتى است که افراد را قائم به خود میکند و از تقلید در اعتقادات پرهیز میدهد. وقتی آزادی اندیشه و عقیده نباشد، این انتخاب توسط دیگران خواهد شد. یکى از نکات جالب توجه قرآن در توصیف ویژگى پیامبرِ اسلام، این است که او زمینههای اجتماعى و موانع شناخت را برطرف میکرد تا مردم خود بهحقایق دست پیدا کنند. قرآن در این باره میفرماید:
«الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ... وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ» (اعراف: 157)
آنانى که از پیامبر و فرستادهای که درس نخوانده پیروى میکنند، کسانى هستند که او بار گران و بند و زنجیر عقاید موهوم را از آنها فرو نهاده و آزادشان کرده است.
امیرمؤمنان نیز در فلسفه رسالت انبیا و کارى که آنان انجام میدهند، چنین میگوید:
«لِیَسْتَأدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَیُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»[12]
پیامبران مبعوث شدند تا پیمان فطرت را از مردم مطالبه کنند و نعمتهای فراموش شده را به یاد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت را بر آنها تمام کنند و استعدادهای پنهانى خرد آنها را آشکار سازند.
از سوى دیگر ما در احادیث به کلماتى برخورد میکنیم که انسانها را به استقلال و قوام نفس و تن ندادن به ذلت تشویق میکند، امیرمؤمنان میفرماید:
«وَلا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللهُ حُرّا»[13]
بنده دیگران مباش که خدا تو را آزاد قرار داده است.
یا در روایت دیگرى آمده است:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَلَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِیلاً أمَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ یَقُولُ: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ» (منافقون: 8) فَالْمُؤْمِنُ یَکُونُ عَزِیزا»[14]
خداوند تبارک و تعالى همه کارهای مؤمن را به خود او واگذار کرده است جز آنکه بخواهد خود را خوار سازد، آیا نشنیدهای کلام خدا را که میگوید عزت از آن خدا و مؤمنان است، پس مؤمن باید همواره سر بلند باشد.
بنابراین، لازمه استقلال و شخصیتسازی و درک آزادگى، آزادى اندیشه و آزادى اجتماعى است. جامعهای که در آن آزادى نباشد، انسانها زبون و خوار و تحقیر شده و اندیشهها و افکار آنها سرکوب شده است. براى ایجاد استقلال فکرى و براى رشد شخصیت، راهى جز آزادى و به رسمیت شناختن تنوع افکار و ایجاد قدرت ابراز اندیشهها نیست. هر استقلال فکرى و رشد و شکوفایى تنها از مجراى آزادى اندیشه و اجازه دادن به تبادل افکار مخالف به مقصد مىرسد.
بهرهگیری از نظریات مردم
اصل شورا یکی از آموزههای قرآن است. از رهنمودهای قرآن دعوت به بهرهگیری از نظرات و آراى مردم و عقل جمعی است. این دستورات که ـ کم هم نیستند ـ با تعبیرات متفاوتى به کار رفته و نشاندهنده آن است که مسئله مراجعه به مردم در کارها اصالت و موضوعیت دارد و این کار تنها براى کشف واقع و دستیابى بهحقیقت نیست، گو اینکه عموماً نظرخواهى از مردم مصاب به واقع است.[15] بهعنوان نمونه خداوند در سه آیه به پیامبر، رهبران و مردم را دعوت به مشورت میکند و از آنان رسماً میخواهد که تصمیمات خود را متکى به مشورت با مردم کنند. پیامبرى که فرستاده خداست و مبراى از گناه و خطاست و چه بسا نیاز به سؤال و مشورت نداشته است، اما الزام میشود که در کارهای خود، مردم از آنها استفاده کند. قرآن در این باره میفرماید:
«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» (آل عمران: 159)
پس از مردم درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن.
در قرآن، اساس شورى را از پایههای جامعۀ اسلامى معرفى میکند و میفرماید:
«وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ، وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ» (شوری: 37 ـ 38)
و کسانى که از گناهان بزرگ و زشتکاریها خود را به دور میدارند و چون به خشم در میآیند درمى گذرند و کسانى که دعوت پروردگار را پاسخ میدهند و نماز را بر پا کردهاند و در کارها مشورت میکنند و از آنچه روزى دادیم انفاق میکنند و کسانى که چون ستم برایشان برسد یارى میجویند و به دفاع برمى خیزند.
از این آیات استفاده میشود که فرهنگ استفاده از نظرات دیگران اصلى مهم در جامعه و بنیان تصمیم گیرى است و کسى حق ندارد، در اطراف خود حصارى بکشد و خود را حقیقت مطلق بداند و فهم و برداشتهای خود را صحیح بشمارد و از آراى مردم استفاده نکند. این یک اصل است که در جمیع شئون زندگى فردى و جمعى نظرگیرى و مشورت باید حاکم باشد.
جالبتر از همه اینها آیۀ 233 سورۀ بقره است که دستور به مشورت در باره قطع شیر دادن فرزند است. مفسران گفتهاند وقتى خداوند به پدر و مادر دستور میدهد که در امر پرورش و تربیت فرزندان با هم مشورت کنند، آیا ممکن است در ادارۀ امور یک کشور و یک امت نظام شورایى حکفرما نباشد که این دو با هم از نظر اولویت به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند. وقتى در باره شیر دادن کودکى تأکید میشود که استبداد به رأى جائز نیست، چگونه میتوان اندیشههای مردم را حبس کرد و دیدگاههای آنها را نادیده گرفت. در حالى که عاطفه و مهر و شفقت رهبر و حاکم نسبت به مردم، هیچگاه به اندازه عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزندشان نیست.[16]
البته در زمینۀ دعوت به مشورت و استفاده از آرای مردم، روایات بسیارى رسیده است و کسى که مجموعه این احادیث را مطالعه کند، در خواهد یافت که مسئله عدم استبداد بهرأى و بهرهگیری از نظریات مردم، امر بنیادى و از اصول مسلم جامعۀ اسلامى است. چنانکه نظرخواهى و اتکاى به رأى مردم در حکومت و ادارۀ جامعه، امر بدیهى و عقلایى در همه جامعه هاست. طبیعى است که این اصل بدون آزادى میسر نمیشود. چون مسئله مشورت در حکومت نمیتواند امر خصوصى و سِرّى باشد و به عدهای خاص در اطراف حکومت تعلق داشته باشد. زیرا اگر ملاک مشورت تنها کشف حقیقت نباشد و جلب رضایت مردم نیز در دعوت به مشورت موضوعیت داشته باشد، در آن صورت طبیعى است که حکومت در کارهایی که به مردم مربوط میشود و حق مردم است و دعوت به انجام آن از مردم توقع میرود، رضایت و خواسته آنان را باید در نظر بگیرد. از طرفى همه مشورتها خوشایند حکومتها نیست. چه بسا کسانى نظرى داشته باشند که برخلاف رویه و دیدگاه حکومت و اکثریت باشد، بنابراین، باید آزادى و امنیت براى ابراز آن در جامعه وجود داشته باشد. گاهى اتفاق میافتد که همین نظر اقلیت درست باشد، یا نکاتى در آن وجود داشته باشد که اگر در کنار آرای دیگران قرار گیرد، تمهیداتى براى برنامه و طرح و تصمیم گیرى بهتر باشد. یا دستکم اقلیت با ابراز نظریات خود در کنار نظر جمع قانع میشوند و رضایت میدهند که معارضهای نداشته باشند. لذا اصل آزادى بر نظام شورایى مبتنى میگردد و فضا و محیط جامعه به گونهای قرار میگیرد که همه بتوانند دیدگاههای خود را بیان کنند.
بنابراین، از اصل شورا میتوانیم چارچوب کلى دیدگاه اسلام را در باب آزادى به دست آوریم و بفهمیم اگر اسلام به مسئله مشورت اهمیت نشان میدهد و اگر در تعالیم اسلامى، زمامداران دعوت میشوند که از نظریات مردم استفاده کند و در سیره پیامبر و امامان اطهار آمده است که با طبقات مردم مشورت میکردهاند،[17] قطعاً این مشورتها بدون تحقق آزادیهای اجتماعى و سیاسى و حتى آزادى عقیده و اندیشه ممکن نبوده است.
واقعیت اختلاف دینى
بىگمان اختلاف دینى در جامعه گریزناپذیر است. مردم در اندیشهها و نظریات، موضع گیرى و برداشتهای متفاوتى دارند که این امر در جامعه طبیعى است. از آغاز دوران تکوین انسان تاکنون این نکتۀ مهم وجود داشته که با اختلاف انسانها ـ که در ذات خود طبیعى و ناشى از عوامل مختلف است ـ نمیتوان کارى کرد. اگر به دقت در تاریخ ورق بزنیم، خواهیم دید: هیچگاه انسانها در مسائل دینى و اعتقادى یکسان نبوده و در مسائل اعتقادى اتفاق نظر نداشتهاند. البته در دوران بساطت اندیشۀ انسان، یعنى دورانى که انسان هنوز به مرحلهای از کمال و بلوغ فکرى نرسیده بود و به قدرت تمیز و انتخاب و منطق عملى دست نیافته بود، به تعبیر قرآن امت واحده و بیاختلاف بود. (بقره: 213) اما همین که به رشد فکرى رسید و اندیشه خود را به کار انداخت و نسبت بهحقایق و منافع اطراف آگاهى یافت، اختلاف در برداشت و انظار پیدا کرد. حتى در جوامعى که پیامبران تلاش و کوشش کردند و مردم آن زمان خود را تربیت کردند، این اختلاف وجود داشت و امتها در جزئیات و تفصیل مسائل دینى و اجتماعى با یکدیگر اختلاف داشتند و پیامبران هم اگر سعى کردند این اختلاف را سمت و سویی دهند، برداشته نشد. از برخى تعبیرات قرآن استفاده میشود که وجود اختلاف امر طبیعى، گریزناپذیر و یکى از سنتهای الهى است و خدا نمیخواسته که این اختلاف را بردارد. این سنت الهى بوده که در جامعه عدهای مؤمن و عدهای کافر باشند.
«وَلَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَهُمْ اُمَّةً واحِدَةً وَلکنْ یدْخِلُ مَنْ یشاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِی وَلا نَصِیر» (شوری: 8)
اگر خدا میخواست همه مردم را یک امت قرار داده بود، ولى او هر آنکه را بخواهد به رحمت خویش درمى آورد و ستمکاران دوست و یاورى ندارند.
باز این نکته با صراحت بیشترى درجایی دیگر بیان شده است:
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (مائده: 48)
وَلَوْ شاءَ رَبُّک لَجَعَلَ النَّاسَ اُمَّةً واحِدَةً وَ لا یزالُونَ مُخْتَلِفِین (هود: که اگر پروردگار تو خواسته بود همه مردم را یک امت کرده بود؛ ولى همواره امتها را گونه گون و مختلف قرار داده است.
البته تعبیرات دیگرى نیز در همین باب رسیده است، که نشان میدهد خداوند در حکمت و برنامه خود چنین قرار نداده که همه به راه هدایت روى آورند. و نخواسته است با قدرت تکوینى همه را مؤمن و هدایت یافته قرار دهد.
«وَلَوْ شاءَ اللهُ ما أشْرَکوا وَما جَعَلْناک عَلَیهِمْ حَفِیظاً وَ ما أنْتَ عَلَیهِمْ بِوَکیلٍ» (انعام:107)
اگر خدا مىخواست، آنان شرک نمىآوردند، و ما تو را نگهبانشان نساختهایم و تو کارسازشان نیستى.
«وَلَوْ شاءَ اللهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَکونَنَّ مِنَ الْجاهِلِین» (انعام: 35)
و اگر خدا میخواست همگى آنها را بر هدایت قرار میداد تا از نادانان نباشد.
«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَداکُمْ أجْمَعِینَ» (انعام: 149)
بگو براى خدا حجت بالغ و کامل هست اما اگر خدا بخواهد همگى را بر هدایت قرار میداد.
«وَلَوْ شاءَ رَبُّک لَآمَنَ مَنْ فِی الأرْضِ کلُّهُمْ جَمِیعاً أفَأنْتَ تُکرِهُ النَّاسَ حَتَّى یکونُوا مُؤْمِنِینَ». (یونس: 99)
و اگر خدا میخواست هر آینه هرآنکه در روى زمین بود تماماً ایمان آورده بودند.
و آیات بسیار دیگرى که دلالت دارد اگر خدا میخواست مردم مشرک و کافر نمیشدند[18] بلکه خدا سنتش بر بیدار کردن دلها، آگاه کردن، هدایت و بیان حقایق بوده است.
البته این اختلاف، روشن است که بجز اختلاف در استعدادهای فکرى و توانایىهای جسمى و اختلاف در صورت و سیرت افراد است که آن خود داستان مستقلى دارد و قرآن به طور مستقل تفاوتهای جسمى و نژادى را از آیات الهى دانسته است.[19]
بنابراین، اگر اختلاف ریشه در تاریخ و سنتهای الهى دارد، پس خداوند در این جهت نمیخواسته تکویناً آن را رفع کند و روش پیامبران هم این نبوده که با زور و قهر این اختلاف را بردارند، لذا با اجبار و الزام و نفى آزادى نمیتوان به این راه و مقام دست یافت و مردم را همگى مؤمن و مسلمان کرد. جوامع دینى و مردم متعهد حداکثر کارى که میتوانند بکنند، تبلیغ، ارشاد و آگاه کردن مردم و نقد شبهات دینى است و نه تهدید و ایجاد ارعاب و یا تنگ کردن فضاى فکرى و فرهنگى جامعه که این اعمال نهتنها تأثیر مثبت در گرایش مردم به ایمان و عمل صالح نمیگذارد، که موجب نفاق، تظاهر و تنفر از دین میگردد.
واقعیت اختلاف اجتماعى
از دیگر واقعیتهای اجتماعى که موجب تفاوت انسانها در برداشت فکرى و اختلاف عقیدتى در میان جوامع اسلامی و عقاید در درون یک مذهب میگردد، تفاوت آن به خاطر شرایط مختلف اجتماعى و محیطهای جغرافیایى و آموزهها و تربیت افراد است. اختلاف در طبیعت، آب وهوا، تغذیه، شرایط تبادل اطلاعات و امکان رفت و آمد و برخورد اندیشهها موجب اختلاف در آداب، سنت و عملکرد جوامع انسانى میگردد. این اختلاف موجب گرایشها و اندیشههای مختلف میشود. بهویژه آنکه اگر فرزندانى در دامن پدر و مادرى تربیت یافته باشند، یا با محیط و جامعهای سر وکار داشته باشند، که همگى داراى عقیده و دینى باشند که هرگز احتمال اختلاف و بطلان در آن را ندهند. چگونه این اختلاف را میتوان نادیده گرفت و افراد تربیت شده در محیط، فرهنگ و تبلیغات را مقصر دانست و آنها را مؤاخذه کرد و از آنان با ایجاد محدودیت و فشار توقع گرایش به عقیده و دین و مذهب دیگرى داشت.
شما تصور کنید در میان مسلمانان اکثریتى وجود دارند که به خاطر محیط خانوادگى معتقد به اسلام یا مذهب خاصى شدهاند، که اگر در محیط و شرایط دیگرى به دنیا آمده بودند، یقیناً تابع مذهب و دین دیگرى بودند. البته اختلاف در منافع وانگیزههای مادى که خود اقتضاى موضعگیرى فکرى و دینى را به وجود میآورد و چه بسا در ظاهر به صورت جنبۀ اعتقادى و فکرى نشان داده میشود مورد بحث نیست. همچنین این نکته مورد بحث نیست که در بسیارى از اوقات قدرتهای سیاسى و اقتصادى از اختلاف در مذاهب سوءاستفاده میکند و از تقویت گروهى که منافع اقتضا میکند حمایت میکنند و گروه و مکتب و مذهب دیگر را سرکوب میکنند و به نام دین و عقیده به مخالف خود آن را روا میدارند که در حکومتهای دیگر استبدادى انجام میشود، اما نه به نام دین و مقدسات. این محور محل بحث نیست، چون این نوع موضعگیرى به جدایى و دامن زدن اختلافات کمک میکند. بلکه آنچه مورد تأکید است، اینکه اگر اختلاف در ذهن و ضمیر استعداد طبیعى است و اگر مردم همه یک جور فکر نمیکنند و یک جور خواسته و آرزو و تعلق قلبى ندارند و اگر خدا نخواسته مردم همه بر یک منوال باشند، ما چرا بخواهیم با نفى آزادى عقیده و با زور و اجبار چنین چیزى را انجام دهیم، که ممکن و عملى هم نیست. اگر ایمان، عمل دل و محبت و عشق ورزیدن است، باید آزادانه انجام گیرد که غیر آن ممکن نیست.
نفى تکفیر
مبارزه با تکفیر یکی دیگر از مبانی آزاداندیشی است. متأسفانه یکى از بیماریهای جوامع دینى به طور عام، رواج تکفیر در حق مخالفان فکرى است. این بیمارى داستان درازى دارد و عموماً در محیطهای رشد نیافته و استبدادى شکل میگیرد. در جوامعى که شرح صدر و قدرت تحمل عقاید در افراد تنزل یافته و هر فکر مخالفى به حساب ضدیت با دین و شریعت گذاشته میشود و عدهای چنین میاندیشند که تنها عقاید آنها صحیح و برتر و قدسى است و کسانى که همراهى با آنان را ندارند، محکوم و مطرود هستند، شکل میگیرد. در حالى که کفر تعریف خاص خود را دارد و هر انکار و نفى عقیدهای، به معناى خط بطلان بر اسلام و ایمان نیست. البته طبیعى است که هر فردى نظرات خود را حق و صحیح بداند، اما باید احتمال بدهد که دیگرى درباره فکر او چنین فکر نمیکند و بر اساس مستندات و براهین به نتیجهای همانند نتیجهای که او رسیده، نرسیده است. اگر کسى میخواهد به شفافیت حقیقت کمک کند، تنها راه تبیین و روشنگرى و نشان دادن مواضع خطاى یک فکر است، نه تکفیر و طرد.
تاریخ تکفیر
تکفیر نیز در جهان اسلام سابقه بسیار دارد. در عصر اموی و عباسی این مسئله بیشتر بوده است. نقل کردهاند محدثی در حضور هارون الرشید حدیثی را به رسول خدا نسبت داد که در آن آمده بود «آدم و موسی با هم محاجه کردند». یکی از برزگان قریش که حاضر بود گفت: موسی در کجا با آدم ملاقات کرد؟ هارون به غضب آمد و گفت: این زندیق به حدیث پیامبر طعن میزند، شمشیر و سفرۀ چرمی بیاورید و گردن او را بزنید. آن محدث با التماس و الحاح زیاد هارون را از فکر کشتن آن بزرگ قریش منصرف کرد.[20]
حال اینکه کسى بخواهد مخالفان خود را با انگهای احساسات برانگیز ـ که همیشه هم موفق نیست ـ در برابر عوام، ملکوک کند، ممکن است در مدتى محدود مؤثر واقع شود، اما همیشه دوام نخواهد آورد و ماندنى نخواهد بود. بلکه بر عکس اگر سخن حق هم باشد بر اثر انتخاب شیوۀ غلط سخن حقش هم تحتالشعاع این روش غلط قرار خواهد گرفت.[21]
وانگهى این روش موجب درگیرى، دو دستگى و رواج تعصب کورکورانه و حب و بغضهای غیرمنطقى و دستهبندیهای کاذب و احیاناً نسبتهای خلاف واقع خواهد شد و به رواج استبداد و خفقان و عدم تحمل عقاید دیگران خواهد انجامید، که به نفع هیچ دانشمند و صاحبنظرى نخواهد بود و روح تحقیق و زایش اندیشه در چنین جامعهاى خواهد مرد.
از نکات قابل توجه، اینکه در منابع دینى به این بیمارى حساسیت نشان داده شده و این روش مذمت شده است. قرآن کریم میفرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ ألْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا». (نساء: 94)
اى کسانى که ایمان آورده اید، چون در راه خدا سفر میکنید وارسى کنید و به کسى که نزد شما اظهار اسلام میکند مگویید تو مؤمن نیستى.
نکته قابل توجه در این آیه این است که میگوید کسی که اظهار اسلام میکند نگویید مؤمن نیستی تا چه رسد به اینکه بگوید تو مسلمان نیستی و کافر هستی. در روایتى امام صادق(ع) در مذمت تکفیر کردن دیگران و اینکه چنین رفتارى چه خطرات اجتماعى به بار میآورد میفرماید:
«مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ رَمَى مُؤْمِناً بِکُفْرٍ وَمَنْ رَمَى مُؤْمِناً بِکُفْرٍ فَهُوَ کَقَتْلِه»[22]
از رحمت الهى بدور باد، بدور باد کسى که مؤمنى را به کفر نسبت میدهد، و کسى که مؤمنى را به کفر نسبت میدهد مانند آن است که او را کشته است.
و در روایت دیگرى میفرماید: «وای بر شما که لعن به مؤمنان داشته باشید و آنها را تکفیر کنید.»[23] باز نمونه دیگر از روایاتی که پیامبر فرموده است:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): احْذَرُوا عَلَى دِینِکُمْ ثَلَاثَةَ رِجَالٍ: رَجُلٍ قَرَأَ الْقُرْآنَ حَتَّى إِذَا رُئِیَ عَلَیْهِ بَهْجَتُهُ کَأَنَّ رِدَاءً لِلْإِیمَانِ غَیَّرَهُ إِلَى مَا شَاءَ اللَّهُ اخْتَرَطَ سَیْفَهُ عَلَى أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَ رَمَاهُ بِالشِّرْکِ. قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَیُّهُمَا أَوْلَى بِالشِّرْکِ قَالَ: الرَّامِی بِهِ مِنْهُمَا.[24]
برحذر باشید در دین خود از سه گروه، فردی که قرآن میخواند تا دیگران بهجت او را ببینند، گویی این ریاکاری ردایی برای اظهار ایمان به دیگری است. سلاح خود را بر برادر مسلمان میکشد، و نسبت شرک میدهد. عرض کردم خوب کدام یکی از آن دو به شرک نزدیکتر هستند، فرمودند: آن کس که دیگری را تکفیر میکند.
جالبتر از همه اینکه، امیرمؤمنان على(ع) مخالفان خود را و حتى کسانى که علناً حضرت را دشنام میدادند و در مرحلهای با حضرت جنگیدند، تکفیر و متهم به کفر و ارتداد و امثال اینها نکرد و از این شیوهها در برخورد با مخالفان خود استفاده نکرد. امام باقر(ع) در این باره میفرماید:
«إِنَ عَلِیّاً لَمْ یَکُنْ یَنْسُبُ أحَداً مِنْ أهْلِ حَرْبِهِ إِلَى الشِّرْکِ وَلا إِلَى النِّفَاقِ وَلَکِنَّهُ کَانَ یَقُولُ هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَیْنَا»[25]
على هیچ یک از افرادى را که با او جنگیدند به شرک و نفاق متهم نکرد و آنان را تکفیر نکرد، بلکه میگفت آنها برادران ما هستند که به ما ستم کردند.
البته شاید منظور از اخوان، برادران دینی نباشد (به ویژه در باره بنیامیه)، بلکه اخوان عشیرتی است، چنانکه قرآن درباره قوم شعیب و ثمود که کافر بودند، تعبیر به «اخ» میکند: «وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا» (هود: 61)، «وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا» (اعراف: 85) چنانکه همین معنا در روایتی از امام سجاد(ع) آمده است.[26]
در حقیقت عنایت به زدودن فرهنگ تکفیر از جامعۀ دینى وجهه دیگر عنایت به آزادى اندیشه و آزادى اجتماعى است. زیرا مبدأ برخورد با اندیشه از تکفیر شروع میگردد. صاحبان قدرت دینی و سیاسی در طول تاریخِ ستمهای خود، برخورد با اندیشمندان را با تکفیر آنها آغاز کردهاند و همواره ازاینروش براى محدودیت انتشار فکر و برخورد با آزادى استفاده نمودهاند. لذا، همیشه عدهای از عالمانِ خودفروخته و همراه با قدرت حاکمه، تئورى خشونت و برخورد و تکفیر را معقول و دینى جلوه دادهاند. حال اگر در جامعۀ دینى که زمینههای درگیرى و برخورد تعصب آمیز وجود دارد، اگر با تکفیر در هر سطحى مبارزه شود، نتیجهای جز تعالى فکر و شفاف شدن حقایق و رشد جامعه را نخواهد داشت و دیگر کسى و قدرتى به خود اجازه نمیدهد که با صاحبان اندیشه برخورد غیر علمى کند.
یکی از نکات جالب توجه در ارتباط با تکفیر جامعه، مذمت عجب است. عجب، یعنی شیفتگی به دینداری، که آثار و پیآمدهایی دارد و در روایات به آن اشاره شده و آن ستیزگری با دیگران در بُعد دینی است. چون کسی که خود را معیار دینداری و دینشناسی دانست، هر آن کس که برخلاف خود دید، میخواهد غیر دیندار بداند و تکفیر کند.
در روایتی از پیامبر آمده است:
«شَرُّ أُمَّتِی الوَحْدَانِیُ المُعْجِبُ بِدِینِه، المُرائِی بِعَمَلِه، المُخاصِم بِحجّته».[27]
تنها و تکروی که شیفتۀ دینداری خودش میباشد و در ظاهر به عمل میخواهد آن را ثابت کند و با استدلال به دیگران ستیزهجویی کند، از بدترین مردم مسلمان است.
همچنین در روایاتی کسانی که خود را به پندار رهیافته و دیگران را گمراه میبینند، خوراک دوزخ میداند و در قعر هلاکتگاه[28] قرار میگیرد.
دعوت به تضارب آرا و گفتگو
مقابل روش تکفیر و استبداد به رأی، فراهم کردن فرصت گفتگو و جدال به احسن به عنوان پایه آزاداندیشی است. این مسئله از سویی تربیتی و آموزشی در میان جوامع است و تا به صورت نهادینه در اجتماع و فرهنگ جامعه وارد نشود، نتیجه مطلوب گرفته نخواهد شد، و تا سطح تحمل جامعه به جایی نرسد که آماده شنیدن نظرات متفاوت و مخالف بهویژه در حوزه عقاید باشد، جامعه حظ مطلوب را از دانش و افکار گوناگون نخواهد برد. و از سویی مسئلهای سیاسی است که حکومتهای طالب رشد اندیشه به دنبال شکل دادن اجتماعهای آزاداندیشی در نهادهای علمی و آموزشی و رسانهها و زمینه تحقق بخشیدن به چنین کرسیهای به صورت واقعی و حقیقی است. مایه اصلی این نگرش در قرآن در چندجا آمده است و سیره پیامبر این بوده که زمینه تضارب رأی فراهم سازد. در قرآن در خطاب به مسیحیان از همزیستی و یافتن نقطه مشترک و گفتگو آمده است:
«قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» (آلعمران:64)
بگو: «اى اهل کتاب، بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم، و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد.» پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند، بگویید: «شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما].»
همچنین در قرآن به صورت عمومی این اصل با سنجش معیار مطرح شده است:
فَبَشِّرْ عِبادِ (17) الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (الزمر: 18)بشارت باد باد بر بندگانی که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آنها پیروى مىکنند آنها کسانى هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنها صاحبان عقولند.
از این آیه دو نکته استفاده میشود، یکی آنکه تضارب رأی و آزادی اندیشه مطلوب دین است، و دیگری این که انتخاب و تصدیق رأی صحیح در سایه گفتگو و نقل اقوال بهتر حاصل میگردد.
اتفاقاً همین معنا در روایات اهل بیت رسیده است و این شیوه در برابر روش تکفیر آمده است، زیرا دعوت به تضارب آرا و گفتگو و تلاقى افکار برای رشد فکری و کشف خطاها است. امیرمؤمنان طبق روایتى میفرماید:
«مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإ»[29]
هر کس با آراى گوناگون روبرو شود نقاط اشتباه و خطاى هر کارى را خواهد شناخت.
در روایت دیگرى از حضرت رسیده است:
«اضْرِبُوا بَعْضَ الرَّأیِ بِبَعْضٍ یَتَوَلَّدُ مِنْهُ الصَّوَاب امْخَضُوا الرَّأیَ مَخْضَ السَّقَّاء»[30]
رأیها را برخى بر برخى دیگر عرضه کنید و آنها را کنار هم نهید که رأى درست اینگونه پدید میآید.
بنابراین، دعوت به گفتگو و مجال دادن به اندیشه با آزادی بیان و اندیشه امکان پذیر است.
انبیا و آزادى
براى شناخت سیره پیامبر در باره آزاداندیشی، باید اندکی به گذشته برگشت و موضع و روش پیامبران را شناخت. شناخت موضع و رفتار انبیا از این جهت مهم است که آنان دغدغه هدایت و تربیت دینی مردم را داشته و در رابطه با دعوت به توحید و شیوۀ اجراى اهداف دینى آن را مورد توجه قرار میدادهاند. بهترین منبعى که میتواند این وضع را در سیره انبیا نشان دهد، خود قرآن است که در آیات بسیارى شیوۀ موضعگیرى و اصول دعوت و تبلیغ پیامبران را به وضوح بیان کرده است، یا خداوند از آنها خواسته که به این شکل عمل کنند.
البته باید روشن شود که انبیا در چه قلمرویى تلاش کرده و براى هدایت و تحقق اهداف دین در چه چارچوبى پیش رفتهاند. این معنا را ما از دو بخش از آیات به دست میآوریم.
الف ـ آیاتى که در جهت اثباتى، حوزۀ مسئولیت پیامبران را ترسیم میکند. در این دسته آیات، پیامبران بهعنوان شاهد، مُبشر، و مُنذر معرفى میشوند که مسئولیتى بیش از ابلاغ پیامهای الهى ندارند و حتى تأکید دارد که در مورد ایمان آوردن یا نیاوردن مردم نباید نگران باشند.
1. «رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (نساء: 165)
پیامبران نویدرسان و بیمدهنده مردمند تا آنان را پس از فرستادن بهانه و دستاویزى نباشد.
2. «وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاَّ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ»(انعام: 48)
ما پیامبران را نمیفرستیم مگر مژده دهندگان و بیم کنندگان باشند.
3. «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ» (نحل: 35)
پس آیا بر پیامبران جز رساندن پیام روشن و آشکار تکلیفى هست؟
4. «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ * إِلَّا مَن تَوَلَّى وَکَفَرَ» (غاشیه:21-23)
پس یادآورى کن و پند ده که تو یادآور و پند دهندهای و بس و برآنان گماشته و چیره نیستى.
5. «قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللهِ وَمَا أنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ.» (یوسف: 108)
بگو این راه من است که با بینایى به سوى خدا میخوانم. من و هر که از من پیروى کند و پاک است خداى و من از مشرکان نیستم.
در همین مرحله یادآور میشود که پیامبر، روشش در امر دین عادى و با اتخاذ شیوههای طبیعى و با اسباب و علل عادی بوده است. این روش طرح جایگاه پیامبر را بیان میکند، و این معنا قلمرو عمل پیامبر را نشان میدهد:
«قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنتُ إَلاَّ بَشَرًا رَّسُولاً» (اسراء: 93)
بگو منزه است پروردگار من آیا من انسانى جز فرستاده و پیامبر هستم.
یا در سورۀ ص آیۀ 87 میفرماید: «من از تکلفکنندگان نیستم.» و یا تأکید میکند که من راه را نشان میدهم، حالا مردم میخواهند قبول کنند یا میخواهند قبول نکنند:
«وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ» (کهف: 29)
و پیامبر به مردم بگو سخن راست و درست از پروردگار شماست، پس هر که بخواهد ایمان بیاورد و هرکه بخواهد کافر شود.
«وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أن تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الأرْضِ أوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاء فَتَأتِیَهُم بِآیَۀٍ وَلَوْ شَاء اللهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى» (انعام: 35)
و اگر روى گردانى آنان بر تو گران و دشوار میآید، اگر میتوانى سوراخى براى فروشدن در زمین یا نردبانى براى بالارفتن در آسمان بجویى تا آیتى براى ایشان بیاورى. و اگر خدا میخواست آنان را به راه راست گرد میآورد.
در همین مرحله در سورۀ نحل آیۀ 44 تأکید میکند که تبلیغ پیامبران با منطق و استدلال و تبیین حق براى مردم است و خداوند به پیامبر دستور میدهد که مبادا از منطق صواب و مجادلۀ احسن خارج شود.[31] و باید که مردم را با حکمت و موعظه حسنه دعوت بهحق کند.[32] و البته باید پیامبران بدانند که در حوزۀ مسئولیت هدایت جامعه، وکیل مردم نیستند.
«قُل لَّسْتُ عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ» (انعام: 66)
بگو تو نیستى وکیل بر آنها.
(همچنین به سورۀ انعام آیۀ 107، سورۀ اسراء آیات 54 و 65، سورۀ شورى آیۀ 6 مراجعه شود.). بنابراین، در تمام این آیات قلمرو و روش پیامبر را در برخورد با دیگران مشخص میسازد و این نکته بسیار روشن و شفافی از روش دعوت همه پیامبران و موضع آنان است، که بشارت و انذار و ابلاغ رسالت است. مقام انبیاء تذکر دادن و ایجاد آگاهی است و نه سیطرهجویی و اگر آنان نپذیرند، آنان وظیفهای ندارند، و از قدرت عادی خود استفاده میبرد.
ب ـ دستۀ دیگر آیاتى است که درجهت نفى حوزۀ مسئولیت پیامبران سخن میگوید و تأکید دارد که پیامبران نمیتوانند مردم را براى ورود در دین اکراه کنند، پیامبران داراى چیرهگر و جبار نیستند. با روشهای استبدادى و مجبور کردن هرگز به اهداف و خواستههای معنوى و هدایتى نمیرسند، لذا به این روشها نباید متوسل گردند.
1. «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» (بقره: 256)
در دین اکراه و ناخواستگى نیست. راه یابى از بیراهگى روشن شده است.
2. «نَحْنُ أعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرآنِ مَن یَخَافُ وَعِیدِ» (ق: 45)
ما به آنچه میگویند داناتریم و تو برآنها چیره و جبار نیستى. پس آن را که از وعده عذاب من میترسند با این قرآن پند ده.
3. «قَالَ یَا قَوْمِ أرَأیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّیَ وَآتَانِی رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أنُلْزِمُکُمُوهَا وَأنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ» (هود: 28)
گفت ای قوم من، مرا گویید که اگر حجتى از ناحیۀ پروردگارم باشد و مرا از جانب خویش رحمتى داده شده باشد، که بر شما پوشیده گردیده است آیا میتوانم شما را به پذیرفتن آن اکراه و در قبول آن وادار کنم حال آنکه آن را شما خوش ندارید.
4. «وَلَوْ شَاء رَبُّکَ لآمَنَ مَن فِی الأرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أفَأنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ (یونس:99)
و اگر پروردگار تو میخواست هر آینه هرکه در زمین است همگیشان یکسره ایمان میآوردند. پس آیا تو مردم را با اکراه وامى دارى تا مؤمن شوند؟
5. «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ * لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِر * إِلَّا مَن تَوَلَّى وَکَفَرَ» (غاشیه: 21 ـ 23)
پس یادآورى کن و پند ده که تو یادآور و پند دهندهای و بس و برآنان گماشته و چیره نیستى.
البته از این دسته از آیات روشن میشود که عدهای گمان میکردهاند که پیامبران میتوانند هر کارى بکنند، یا اگر انذار و تبلیغ کردند همگى مسلمان و مؤمن خواهند شد. بلکه برخى توقع داشتند که پیامبران با قدرت تکوینى و خارقالعاده کارى کنند که مردم ایمان بیاورند و حال آنکه چنین ایمانى ارزش نداشت و ندارد.[33] و حتى عدهای از آیات تأکید میکند که خدا نمیخواهد که همگى مردم یکسره ایمان بیاورند و پیامبران چنین توقعى نباید داشته باشند که با تبلیغ آنان همگى مؤمن شوند.[34]
لذا پیامبران در حوزۀ تبلیغ و دعوت به توحید وحق براى هدایت و راهنمایى و ارشاد مردم از منطق واستدلال و موعظه حسنه استفاده میکردند و اکراه و اجبار در کارشان نبود. اما اگر درجایی عدهای به ستیز برمى آمدند و طالب جنگ میشدند و مانع هدایت مردم میگردیدند و به طور فیزیکى از هدایت دیگران جلوگیرى میکردند، طبعاً بهعنوان دفاع از حق و تأمین آزادى عقیده، پیامبران به جهاد میپرداختند و این جهاد فقط براى تأمین امنیت، آزادى و فراهم کردن قدرت انتخاب براى جامعه است.
پیامبر اسلام و آزادى
چون بحث درباره نسبت دین و آزاداندیشى است، باید قسمتهایی از سیره پیامبر را که دال بر معنا است را بیان کنیم و این توضیحات افزون بر آن مطالبى است که در مبناى دعوت انبیا آمده است. در حقیقت سیره پیامبر شاهدى بر این مدعا هست که دین با حق انتخاب و امکان تفکر تنافى ندارد و انبیا اساس دعوتشان بر آزادى در انتخاب عقیده است. در این باره به چند شاهد اشاره میکنیم.
الف) اجبار نکردن افراد براى ایمان آوردن
مهمترین شاهدى که در این زمینه کاملاً روشن است، غزوات پیامبر است، که طبق نقل مورخان، 26 یا 27 غزوه و سریه بوده است.[35] در تمام این غزوات که مهمترین آنها جنگ بدر، احد، خندق، حدیبیه، خیبر، فتح مکه، حُنین، طائف و تبوک بوده، هیچ کدام جنبۀ تهاجمى و برای اجبار کردن عقیده نداشته است.[36]و همگى آنها پاسخى بوده به توطئهها، اذیت و آزارها، ایجاد ناامنیها، پیمانشکنىهایی که از ناحیۀ مشرکان و کفار و اهل کتاب براى مسلمانان و یا شخص پیامبر انجام میگرفت و به این شکل نبود که پیامبر قصد کشورگشایى، تسخیر شهرها و مناطق را براى قدرتطلبى و حاکمیت داشته باشد. هیچگاه افراد را مجبور به اسلام آوردن نمیکرد. به کسى نمیگفت که حتماً باید مسلمان شود. یا ما به خاطر اسلام آوردن دیگران میجنگیم. بگوید هرکسى در کشور و شهر تحت اختیار ما زندگى میکند، باید مسلمان باشد. البته کسى که در هنگام جنگ اسیر میشد، اسلام آوردن براى او یک امتیاز و حکایت از تسلیم شدن بود و براى تشویق او براى اسلام آوردن از جرم او میگذشتند. لذا جنگ پیامبر در تمام غزوهها و سریهها براى دفاع از مردم، ایجاد امنیت جادهها و شهرها، پیشگیرى از تجاوز به مسلمانان و هم پیمانان مسلمانان بوده است. تا اینکه مسلمانان بتوانند در کمال آسایش به عبادت خود بپردازند و کسى افراد را به خاطر عقیده اذیت و آزار ندهد. بهعنوان نمونه در فتح مکه پیامبر هیچ یک از مشرکان را الزام به مسلمان شدن نکرد. فقط به آنها گفت هرکس به خانه ابوسفیان درآید، یا در خانهاش بماند و در را ببندد، در امان است. یا بنا بر روایتى پرچمى به ابو رُویحه داد و او را فرمود: «تا فریاد کند هرکس در زیر پرچم ما درآید در امان است.»[37] حضرت در فتح مکه به فرماندهان اسلامى فرمود که ح الامکان از جنگ و خونریزى پرهیز کنند. حتى سعدب عباده که یکى از فرماندهان لشگر اسلام بود و سخنى مشعر بر جنگ و خونریزى و انتقامجویى میگفت، حضرت بلافاصله او را عزل و على(ع) را فرمود: «خود را به او برسان و پرچم لشگر را از وى بگیر و خود آن را به مکه درآر.»[38]
این حرکات را ما در تمام جنگهای پیامبر مشاهده میکنیم و اگر کسى پیش از حوادث غزوهها تأمل کند و عوامل بروز جنگها را مورد بررسى قرار دهد، کاملاً به این نتیجه میرسد که جنگهای پیامبر، جنگ مذهبى و براى مجبور کردن افراد براى ایمان آوردن نبود. این مشرکان، کفار و یهود بودند که توطئه و با دشمن همکارى میکردند، کفار را برعلیه مسلمانان میشوراندند یا مسلمانان را مورد اذیت قرار میدادند، امنیت جادهها وشهرها را براى مسلمانان سلب میکردند.
ب) آزادى کفار و مشرکان
یکى دیگر از نکات دال برآزادى عقیده در عهد پیامبر، آزادى کفار و مشرکان و اهل کتاب در شهر مدینه بود.[39] به شرط اینکه بر علیه مسلمانان توطئهای نکنند و با دشمن بیرونى همکارى ننمایند. به همین دلیل پیامبر مردم مکه ـ بهویژه جمعیت قریش را ـ پس از فتح مکه به حال خودشان رها کرد. البته حضرت دستور داد بتهای کعبه را پایین بیاورند و در خانه خدا بتى را بر جاى نگذارند. اما حضرت مهمترین خطبهای که بر در کعبه خواند، پس از حمد و ثناى الهى، یادآورى نکات اخلاقى و تأکید بر حفظ امنیت خانه خدا و عفو کسانى بود که با ایشان، یا مسلمانان بدرفتارى کرده بودند و فرمود: «هم اکنون به شما همان میگویم که برادرم یوسف گفت: امروز بر شما ملامتى نیست.» سپس گفت: «بدانید که هر خونى و مالى و افتخار موروثى در جاهلیت بوده است، زیر این دو پاى من نهاده شده است.»[40]
در تمام این حوادث، هرگز کفار و مشرکان را تفتیش عقاید نکرد، باآنکه او از ابوسفیان و حارث بن هشام و عتاب بن اسد و خالد ابن اسید، سخنانى شنید که دال بر کفر آنان و ملامت پیامبر و مسلمانان بود ولى آنها را متعرض نشد، چنانکه خانههای آنان را مورد تفتیش قرار نداد.[41]
در شهر مدینه نیز همین روش حاکم بود. جالبتر از همه اینکه پیامبر با قبایل اطراف مدینه و مکه که از کفار و مشرکان بودند، پیمان عدم تعرض و قرارداد همکارى و دفاع مشترک میبست. حتى بنا بر آنچه در تاریخ آمده، فتح مکه به این جهت آغاز گردید که قبیله خزاعه هم پیمان مسلمانان مورد تعرض مشرکان مکه واقع شد و آنان به پیامبر شکایت بردند و از حضرت درخواست دفاع کردند و حضرت نیز چنین کرد.[42] آنچه مورد اهتمام پیامبر بود، این بود که کسى در محیط جزیرۀ العرب به خاطر اسلام مورد تعرض قرار نگیرد. و اگر کسى با تبلیغ مسلمانان میخواست مسلمان شود، مورد تهدید یا آزار و اذیت قرار نگیرد. مسلمانان بتوانند با آزادى عقیده توحید را به مردم عرضه کنند. اتفاقاً این مشرکان، کفار و یهودیان بودند که همواره مانع گسترش اسلام و مسلمان شدن مردم میشدند و لذا به انواع روشهای غیرمنطقى روى میآوردند.
از نکات جالب در سیره پیامبر شیوۀ برخورد ایشان با منافقان شهر مدینه است. بنا بر گزارش صریح قرآن، منافقان بارها و بارها ابراز کفر میکردند و قرآن در سورههای توبه، منافقین، نسا، و آل عمران کافر شدن آنها را پس از ایمان یادآور میشود.[43] تا جایى که مسلمانان از پیامبر میخواستند که با آنها برخورد شود.[44]اما پیامبر تا وقتى که آنها توطئه و با دشمن رسماً همکارى نمیکردند، اجازه برخورد نمیداد و قرآن فقط به عذاب اخروى و ذلت و خوارى آنان اشاره میکند و ب
لذا پیامبر نسبت به یهودیان و مسیحیان شهر مدینه و اطراف با آزادى کامل برخورد میکرد تا آنها بتوانند با امنیت خاطر به احکام و شریعت خود عمل کنند. یا به قبایل اطراف تضمین میداد که آنها بتوانند با آزادى و آسایش نسبت به اعمال مذهبى خود بپردازند. همچنین پیامبر به اساقفه و از آن جمله اسقف ابوالحارث نجرانى و پیروان و راهبان ایشان نوشت و به این نکته تأکید کرد که خدا و رسول خدا اسقفى از اسقفها و راهبى از راهبان و کاهنى از کاهنان ایشان را تغییر نخواهد داد و حقى از حقوق آنان و حاکمیت ایشان را ضایع نخواهد کرد و چیزى را از آنچه که بر آن بودهاند دگرگون نخواهد ساخت و مادامى که از ستم ستم پیشگان روى گردانند، همیشه از حفاظت و حمایت خدا و رسول خدا برخوردار خواهند بود.[45] لذا قرآن در آیات بسیارى به جاى قبول اعتقاد و اجبار بر اعتقاد، پذیرش صلح، دست برداشتن از جنگ و مانند این تعبیرات را پیگیرى میکند. بهعنوان نمونه به چند آیه در همین باب اشاره میکنیم:
1. «وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ (انفال: 61)
2. «فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (نساء: 90)
قرآن در سورۀ انفال میگوید: اگر به صلح و آشتى گراییدند و تمایل به آن نشان دادند تو نیز به صلح بگراى و بر خدا توکل کن.» و در سورۀ نسا میگوید: «با آنانکه میان شما وایشان پیمان هست ـ گرچه مسلمان نیستند ـ یا با شما در حال جنگ نمیباشند و نمیخواهند با شما بجنگند و به مسلمانان پیشنهاد صلح وآشتى میدهند، دیگر خداوند شما را بر آنان راهى براى پیکار قرار نداده است.»
مسئله و سخن از ایمان آوردن و الزام کردن کفار و جبر به اعتقاد نیست، بلکه مسئله نجنگیدن و آشتى کردن است. چنانکه آیۀ بعدى همین سوره از کسانى یاد میکند که میخواهند فتنه جویى کنند و حاضر به کناره گیرى از جنگ نیستند، لذا به مسلمان دستور جنگیدن میدهد. این معنا را ما در آیهای که نخستین بار براى اذن جهاد نازل شده نیز مشاهده میکنیم و فلسفه جهاد را در قرآن مییابیم.
«أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ ». (حج: 39)
به کسانى که با آنان کارزار کردهاند از آن رو که ستم دیدهاند، اجازه جنگ داده شد.
بنابراین سیره پیامبر نسبت به آزادى عقیده و تحمیل نکردن اسلام به دیگران و اهداف مهمترین جنگهای اسلام روشن است. اگر کسى بخواهد این جنگها را بر اسلام آوردن اعراب و تحمیل عقیده و سلب آزادى اندیشه حمل کند، برخلاف صریح آیات قرآن و خلاف واقعیات تاریخى است. کسانى از مستشرقآنکه اصرار دارند ثابت کنند اسلام دین شمشیر و خشونت است و کسانى که به این دین گرویدهاند، از روى ترس و اجبار بوده یا غرض و مرض در نفى اسلام دارند، یا ندانسته همه جوانب تاریخ اسلام و روح جهت گیرى قرآن را مورد مطالعه و توجه قرار نداده اند[46] و سوگمندانه کسانى از مدعیان اسلام که آنان را همراهى کرده و از خشونت و نفى آزادى سخن گفتهاند، در این برداشت غلط شریک هستند.
جمعبندی
درست است که آزادی دارای اهمیت است، اما نهادینه شدن آزاداندیشی در جامعه است. وقتی این اصل محقق خواهد شد که به لحاظ نظری روشن شود و این مقاله در اصل بدنبال تبیین دینی آن است و به همین دلیل با بیان مبانی قرآنی و حدیثی و تاریخی به اثبات آن پرداخته است. از اینرو، در مرحله نخست جایگاه آزاداندیشی روشن شد، و بعد مبانی آزاداندیشی در سیره پیامبر از قبیل اصل آزادی در دین و به رسمیت شناختن حق مخالف و تسامح و تساهل در تحمل عقاید دیگران و اعتماد و تکیه بر شخصیت خود فرد پرداخته شد، و از مباحث مورد تکیه این نوشته نفی تکفیر در جامعه دینی است. از مباحث دیگر این نوشته اشاره به روش انبیای پیشین و این که روش پیامبر در ادامه همان روش بوده است و هیچ پیامبر و از آن جمله پیامبر اسلام در مقام اجبار نبوده و آنچه در تاریخ آمده، مبارزه مشرکان و جنگ آنان با مسلمانان و دفاع طبیعی بوده است. لذا جنگهای پیامبر، جنگ مذهبى و براى مجبور کردن افراد براى ایمان آوردن نبود. این مشرکان، کفار و یهود بودند که توطئه و با دشمن همکارى میکردند، کفار را برعلیه مسلمانان میشوراندند یا مسلمانان را مورد اذیت قرار میدادند، امنیت جادهها وشهرها را براى مسلمانان سلب میکردند. از این نکات این نتیجهگیری میشود، رشد معنویت و اخلاق در سایه اجبار و تهدید و ترس نیست و باید فضای فرهنگی و اجتماعی برای تحقق آزادی با عنوان آزاداندیشی برداشته شود.
فهرست منابع
آیتى، ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، انتشارات دانشگاه تهران.
حر عاملى، وسائل الشیعه، قم، چاپ اول، موسسه آل البیت.
حکیمى محمدرضا ، الحیاة، 7، ترجمۀ احمد آرام. دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ط1، 1385.
حویزی، تفسیر نور الثقلین، قم، اسلامیه، 1395ق.
رحیمى، مصطفى، اصول حکومت جمهورى، تهران، امیرکبیر، 1358ش.
رشیدرضا، تفسیر المنار، بیروت، درالفکر. افست از طبع قاهره، 1968م.
الزیادی، محمد، ندوة سیرة النبى (مجموعه مقالات) مقاله الجهاد فى حیاة الرسول، محمد فتحالله الزیادى، طرابلس، 1986م، چاپ اول.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، تهران، ناصرخسرو، 1389ق .
کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تهران، دارالاسلامیه، بیتا.
قمى، سفینة البحار، مشهد، بنیاد پژوهشهای آستان قدس. چهارجلدی، 1367.
متقی هندی، کنز العمال، بیروت، داراحیاء التراث العربی بیتا.
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالوفا، 1402ق.
مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، بیروت، دارالکتب العلمیه، افست از طبع قاهره.
یادداشت ها:
[1]. رحیمى، مصطفى، اصول حکومت جمهورى، ص 9، تهران، امیرکبیر، 1358ش.
[2]. کافی، ج2، ص 405، ح6.
[3]. کافی، ج2، ص44.
[4]. خصال، ج 1، ص 162؛ بحارالانوار، ج 69، ص 158.
[5]. کافی، ج2، ص 405، ح 8 .
[6] . اصل سهولت و سماحت، هرچند به عنوان روایت آمده که «وَلَکِنْ بَعَثَنِی بِالْحَنِیفِیَّةِ السَّهْلَة» (الکافی، ج5 ص 494، باب کراهیة الرهبانیة و ترک الباه...) و در منابع اهل سنت به وفور بیشتری از پیامبر نقل شده است؛ اما آیاتی که به صورت کلی آمده و تبدیل به قاعده شده است، مانند: «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْر» (بقره: 185) و آیات «ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ». (مائده: 6) و آیات بسیاری که به همین مضمون آمده است.
[7]. دربارۀ گفتگوهای قرآن کتابهای بسیارى نگاشته شده است و جنبه های مختلفى از شیوۀ گفتگو، مخاطبان گفتگو، موضوعات گفتگو مورد بحث قرار گرفته که به عنوان نمونه میتوان به کتاب الحوار فى القرآن محمد حسین فضل الله مراجعه کرد و جالبترین این قسمتها موضوعات محورى این گفتگوها و مخاطبان آنهاست که از صفحات 67 تا 169 به آن اختصاص یافته است.
[8]. نهج البلاغه، نامه 53، فراز 8.
[9]. سنن دارمى، کتاب الاماره، باب 33. «مَن ظَلِمَ مُعاهداً او إنتقصه او کلّفه فوق طاقته، او اخذ منه شیئاً بغیر طیب نفسه فانا حجیه یوم القیامة.» کسی که به همپیمانی تعدی کند، یا تنقیص کند یا کار سختی را بیشتر از توان او وادار سازد، یا از او چیزی بدون رضایت او بستاند، من خود در قیامت مدافع او خواهم بود. «قَالَ مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِداً کُنْتُ خَصْمَهُ فَاتَّقِ اللَّه» حضرت علی هم فرموده: «اتّق اللَّه الّذی الیه تصیر، ولا تحتقر مسلما ولا معاهدا، ولا تغصبنّ مالا ولا ولدا ولا دابّة». الغارات، ج2، ص624، چاپ جدید ارموی.
[10]. سورۀ زخرف، آیه 22.
[11]. همان، آیه 23.
[12]. نهج البلاغه، خطبه 1، فراز 37.
[13]. همان، نامه 31.
[14]. مجلسى، بحارالانوار، ج 64، ص 72، چاپ بیروت.
[15]. مسئله افکار عمومى و توجه به نظریات مردم موضوع بسیار مهمى است، بویژه در قضاوتها و تشخیص امور، امیرمؤمنان در نامه خود به مالک اشتر این نکته را یادآور میشود که مبادا از افکار عمومى و قضاوت آنان غافل باشى: «و انما یستدل على الصالحین بما یجرى الله لهم على السن عباده.» (نهج البلاغه، نامه 53). بدان اى مالک افراد شایسته را با آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى میسازد، میتوان شناخت و دربارۀ آنها قضاوت کرد.
[16]. استادى، رضا، شورى در قرآن و حدیث، ص 49، قم، انتشارات هجرت، 1361 ش. و نیز تفسیر مراغى، ج 2، ص 188، رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 2، ص 414، بیروت، درالفکر.
[17]. به عنوان نمونه میتوانید به کتاب شورى در قرآن و حدیث آقاى رضا استادى موسسه در راه حق، 1359، که مجموعه این روایات را گردآورى کرده مراجعه کنید.
[18]. ر.ک: سورۀ انعام، آیات 107 و112.
[19]. ر.ک: سورۀ روم، آیه 22؛ سورۀ حجرات، آیۀ 13.
[20] . صالحی، نعمتالله، کیهان اندیشه، شماره 32 ، ص 65. به نقل از تاریخ الخلفای سیوطی، ص285.
[21]. امام هادى(ع) همین معنا را در جملهاى بیان میفرماید: «ان الظالم الحالم یکاد ان یعفى على ظلمه بحلمه وإنّ المحق السفیه یکاد ان یطفى نور حقه بسفهه.» چه بسا ستمکار بردبار به خاطر بردباریش بر مردم مورد عفو واقع میشود. درحالى که حقدار نادان با سفاهتش (که با شیوههای غلط به دفاع از حق میپردازد) نور حق را خاموش میکند. حرانى، تحف العقول، ص 358، بیروت، اعلمى، 1389ق.
[22]. قمى، سفینة البحار، ماده کفر. ج4، ص232، چاپ بنیاد پژوهشهای آستان قدس.
[23]. کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 360.
[24] . حرعاملی، وسائل الشیعه، ج27، ص130، کتاب سلیم، ج2، ص 884.
[25]. حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 15، ص 83، حدیث 10، شماره مسلسل 20032، چاپ آل البیت.
[26]. نور الثقلین، ج 2، ص 45، ح 108.
[27] . کنز العمال، ج 36، ص 515، حدیث 7675.
[28] . صحیح مسلم، ج4، ص 2024، ص 139.
[29]. آمدی، غررالحکم، به نقل از حکیمى، الحیاة، ج 1، ص 287، ترجمۀ احمد آرام.
[30]. همان، ص 287؛ غرر الحکم، ج 2، ص 266.
[31]. سورۀ عنکبوت، آیه 46.
[32]. سورۀ نحل، آیه 125.
[33]. نک: سورۀ اسرا، آیات 90 الى 93.
[34]. به عنوان نمونه به این دسته از آیات مراجعه کنید: سورۀ یونس، آیه 99، سورۀ انعام، آیه 107، سورۀ شعرا، آیه 4، سورۀ مزمل، آیه 19، سورۀ کهف، آیه 29، سورۀ مدثر، آیات 55 و 56، سورۀ شورى، آیه 8.
[35]. آیتى، ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص 238، انتشارات دانشگاه تهران.
[36]. دربارۀ جنگهای پیامبر و شبهاتى که در آیات جهاد مطرح است بعداً توضیح خواهیم داد.
[37]. البته حضرت کسانى را از این احکام مستثنا فرمود که آنها به دلیل قتلها و خیانتهایى، از پیش مستحق مجازات بودند. اما این حرکت ارتباطى به عقیده آنها نداشت.
[38]. آیتى، تاریخ پیامبر اسلام، صص 560ـ564.
[39]. ممدوح العربى، محمد، دولة الرسول فى المدینه، ص 24، قاهره، الهیئة المصریه العامة للکتاب، 1988م.
[40]. آیتى، همان، ص 569.
[41]. همان، ص 570.
[42]. همان، صص 548 ـ 550.
[43]. در این باره به سورههای آل عمران، آیات 89 و 90، محمد، آیه 25، نسا، آیه 137، توبه، آیه 74 مراجعه کنید. جالب اینجاست که قرآن در آغاز سورۀ منافقین میفرماید: «اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله والله یشهد ان المنافقین لکاذبون» یعنى شما دروغ میگفتید پیامبر مطلع بود، اما کارى به آنها نداشت.
[44]. دربارۀ این حوادث و برخورد پیامبر نک: مجمع البیان، ج 126، تبیان ج 3، ص 359.
[45]. حمیدالله، الوثائق السیاسیه، ص 176 به نقل از آیت الله منتظرى، دراسات فى ولایة الفقیه، ج2، ص752.
[46]. دربارۀ گفتار مستشرقان نسبت به زندگى پیامبر و جهتگیرى های قرآن نک: ندوة سیرة النبى (مجموعه مقالات) مقاله الجهاد فى حیاة الرسول، محمد فتحالله الزیادى، صص 28 ـ 29، طرابلس، 1986م، چاپ اول.