وقت جدا شدن بحرین، مخالفت داخلی دیده نشد و تنها کسی که مخالفت خود را به شدت اظهار کرده داریوش فروهر بود.
حدود سال ۴۹، ۵۰ بحرین که استان چهاردهم ایران شناخته میشد از کشور جدا شد. این جدایی بیشتر خواست بریتانیا بود؛ بعد از کودتای ۳۲ توقعات انگلستان از شاه زیاد شده بود. طبیعی بود حالا دربار جلوی خواست بریتانیا کوتاه بیاید.
عجیب آن بود که وقت جدا شدن بحرین، هیچ واکنشی از سمت نیروهای ملی، تشکلها، سازمانها، روحانیان و شخصیتهای مستقل دیده نشد. البته یک حزبی به نام پانایرانیست در مجلس بود که چهار پنج کرسی داشت و یک مخالفتهایی کرد اما بعد از رأی آوردن جدایی، آنها هم ساکت شدند و مسئله تمام شد.
سالها پیش مقالهای نوشتم و به این انفعال جمعی اشاره کردم؛ اینکه آنزمان هیچکس هیچ اقدامی نکرد، اینکه حتی در خاطرات بزرگان، از کسی ندای اعتراضی برنخاست. پایان مقاله پرسیده بودم اگر خلاف این مسئله هست بگویید.
مدتی گذشت تا یکی از دوستانم که مقاله را خوانده بود نشانی به من داد. اینکه در کتاب «مرزهای ایران در دوره معاصر» نوشتۀ دکتر ناصر تکمیل همایون ردپایی از یک مخالفت هست. همانروز کتاب را پیدا کردم و خواندم. دیدم در یکی از پاورقیها اسم کسی آمده که مخالفت خود را به شدت اظهار کرده: داریوش فروهر.
ماجرا تازه برایم جذابتر شد. متوجه شدم آقای فروهر و حزب او به نام ملت ایران (محل آن در ابتدای خیابان صفیعلیشاه، جنب انتشاراتیای به همین نام بود) در همان روزها راجع به این مسئله اطلاعیهای هم دادهاند. آن زمان رسم بود برای محرمانه نگهداشتن مطلب، کلمات را با آب پیاز روی کاغذ مینوشتند، کاغذ که روی حرارت شمع میرفت نوشتهها ظاهر میشد. داریوش فروهر آن بیانیه مخالفت را به همین صورت مینویسد و به خارج از ایران هم میفرستد.
گروهی از ایرانیان مقیم فرانسه اطلاعیه را منتشر میکنند و بالأخره داریوش فروهر به سه سال زندان محکوم میشود. با پیگیریهای مجدد، چند نفر دیگر از اعضای حزبشان هم محکومیتهایی از سر میگذرانند.
این مسئله را با دکتر ناصر تکمیل همایون در میان گذاشتم و فهمیدم بعدها پس از استمرار زندانی شدن داریوش فروهر و اعتصاب غذای او که بازتاب گستردهای پیدا کرد، دکتر منوچهر اقبال (مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران) برای آزادیاش تلاش میکند. تا آنجا که یکبار هنگام یکی از سفرهای خارج از کشور به شاه میگوید: «اعلیحضرت، آقای فروهر حرفی زده اما نیت سویی نداشته، میخواسته چیزی از اقتدار شما کم نشود.» شاه هم برافروخته میشود و رو به دکتر اقبال پرخاش میکند: «شما سنتان بالا رفته، خنگ شدهاید که شفاعت او را میکنید.»
من حالا یاد تماس تلفنی همین شاه از کاخ نیاوران به دکتر علی امینی (نخستوزیر دوران پهلوی و نوه مظفرالدینشاه) در پاییز ۵۷ میافتم که در نهایت ضعف گفت: «ما داریم آب میشویم.»
نزدیک 40 سال از مرگ شاه گذشته، 20 سال از قتل داریوش فروهر در خیابان هدایت تهران گذشته و ما، مایی که 40 سال و 20 سال پیرتر شدهایم فقط همین چیزها را به یاد میآوریم، همین احساس ایراندوستی، همین احساس حقطلبانۀ آدمهایی که از هر شفاعتی مبرا هستند.
احمد مسجدجامعی