عبدالکریم سروش میان وحی به مثابۀ ماهیتی متافیزیکی با مقولۀ قرآن به مثابۀ زبان خلط میکند.
بخش نخست نقد جناب آقای دکتر سروش: مقدمه
نخست عین عبارات ایشان را اینجا میآورم:
1. «سِحر و کرامات و معجزه، همه از خواص قدرت دل آدمی است اگر چه میان ایشان فرق بسیار است» (ابوحامد غزّالی، کیمیای سعادت، تصحیح حسین خدیو جم، ج اوّل ص ۳۴).
«گمان مبری که رسول از بهشت خبر باز داد به تقلید و سماع از جبرئیل... لیکن رسول، بهشت را بدید و بهشت در این عالم به حقیقت نتوان دید، بلکه وی بدان عالم شد و از این عالم غایب شد و این یک نوع از معراج وی بود» (همان، ص ۹۲).
2. هر چه توان فهمش را نداری، قرآن آن را چنان با تو در میان میگذارد که گویی در خوابی و لوح محفوظ را میخوانی و حقایق بر تو متمثّل میشوند، تمثّلاتی محتاج تعبیر، و همین است سرّ آنکه گفتهاند تأویل از جنس تعبیر است» (صدرالّدین شیرازی، مفاتیح الغیب، تصحیح نجفقلی حبیبی، ج اوّل ص ۱۵۸ .همین عبارات در مقدمه چهارم تفسیر صافی تالیف فیض کاشانی هم آمده است).
قول نخستین از غزّالی، مدلولش اینست که قرآن که معجزۀ نبوی است، از «خواص قدرت دل» پیامبر است و این عین مدلول «نظریۀ رؤیای رسولانه» است که قرآن از ضمیر پیامبر میجوشد و بر زبانش مینشیند. بقول مولانا: «کان قندم، نیستان شکّرم/ هم زمن میروید و من میخورم».
3. «عایشه میگوید: اوّل چیزی از وحی که بر رسول خدا ظاهر شد، رؤیای صادقه بود… پس به قول عایشه آن شش ماه بلکه همه عمر پیغمبر در این دنیا بر همین منوال بود، یعنی خواب در خواب بود... و آنچه از این قبیل وارد شود، آن را عالم خیال نامند و به همین جهت محتاج تعبیر است... آنگاه که وحی بر پیغمبر نازل میشد، آن حضرت از محسوساتی که عادتاً در آن قرار داشت، ربوده میگشت و پوشیده میشد و از حاضران مجلس نهان میماند و پس از اتمام وحی به حالت پیشین بازمیگشت، آنچه پیامبر به هنگام نزول وحی ادراک میکرد، در عالم خیال بود، ولی او را خفته نمیگویند» (ابن عربی، فصوص الحکم، ترجمه محمدعلی موّحد و صمد موّحد، فصّ حکمت نوری در کلمۀ یوسفی، صص ۴۵۱ـ۴۵۲).
نیز افزودنی است که بنا بر نقل کهنترین زندگینامۀ پیامبر اسلام، پنج آیۀ آغازین سورۀ علق، در غار حرا و در خواب بر پیامبر(ص) هویدا شده است:
پیامبر(ص)، گفت که در خواب بودم که جبرئیل نزد من آمد و نمدی آورد که در آن حریری بود و گفت بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. مرا چنان فشرد که پنداشتم خواهم مرد. مرا رها کرد و دوباره گفت: بخوان! گفتم: خواندن نمیدانم. مرا فشرد چنانکه پنداشتم خواهم مرد. مرا رها کرد و باز گفت: بخوان! گفتم: چه بخوانم؟ این را گفتم تا مرا دوباره نفشارد. گفت: بخوان به نام خدایت که خلق کرد. اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ... من هم خواندم. آنگاه وی رفت و من از خواب بیدار شدم، گویی نامهای در دلم نگاشتهام. سپس از غار بیرون آمدم. به میان کوه که رسیدم صدایی را شنیدم که میگفت: ای محمّد، تو رسول خدایی و من جبرئیلم... (سیرۀ ابن هشام، ج اوّل، بخش نزول جبرئیل بر پیامبر).
افزون بر نکات یاد شده، نیکوست که نکتۀ تاریخی ـ تفسیری دیگری را بیاورم و پیشگفتار را پایان بخشم. آیۀ ۱۶۳ سورۀ نساء میگوید: «إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسَى وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمَانَ وَآتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورًا؛ ای پیامبر به تو چنان وحی کردیم که بر نوح و پیامبران پس از او، و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان و عیسی و ایّوب و یونس و هارون و سلیمان وحی کردیم و به داود زبور دادیم».
شباهت وحی محمّد(ص) با پیامبران دیگر و حذف نام موسی(ع) در این جمع معنادار است! این معناداری وقتی آشکارتر میشود که به تورات مراجعه کنیم و ببینیم به پیامبران (به جز موسی) چگونه وحی میشده است؟ سِفر اعداد از اسفار خمسه تورات، چنین میگوید:
«یهوه گفت پس کلامهای مرا بنیوشید: اگر میان شما پیامبری هست در رؤیا بر او آشکار گردم، در خواب با وی صحبت کنم. بندۀ من موسی چنین نیست. سراسر خانۀ من بر او سپرده شده است. با وی رودرروی صحبت کنم، در روشنی، نه در معمّا، و صورت یهوه را ببیند.» (عهد عتیق، ترجمۀ پیروز سیّار، نشر هرمس، سفر اعداد، صص ۵۳۲-۵۳۳).
شبیه این نکته در مزامیر داود، فصل ۸۹ نیز آمده است. پس در رؤیایی بودن وحی پیامبران، سنّت یهودی ـ مسیحی و به تصریح قرآن، سنت محمّدی شباهت تامّ دارند.
دو نکته در نقد سخنان بالا
1. آنجا که غزالی سخن از تفاوت سحر و کرامت و معجزه گفته ربطی به ماهیت وحی و قرآن ندارد. این یک بحث کلامی است که در تمام کتابهای کلامی از آن سخن میرود و باقلانی اصلاً کتابی مستقل دربارۀ آن دارد و بحثش بر سر این است که تمایز سحر و کرامت و معجزه در چیست و چرا یکی میتواند دلیل نبوت باشد و آن دو دیگر نه. بنابراین ربطی به ماهیت وحی و قرآن ندارد گرچه قرآن هم خود معجزه است بنابر نظر متکلمان مسلمان. این خلط مباحث است.
2. ظاهراً در سخنان ایشان دو نکته با هم خلط شده: اینکه وحی در خواب نازل شود غیر از این است که وحی را اصلاً از مقوله خواب بدانیم. آنچه ایشان به عنوان شاهد آورده حکایت از تلقی سخن خدا به عنوان وحی در عرصۀ عالم خواب دارد نه اینکه اصلاً وحی خودش از مقولۀ خواب دیدن باشد و زبان وحی به معنی حکایتگری از خواب. بین این دو فرق بسیار است و شگفتا که آقای دکتر سروش عزیز متوجه تفاوت این دو نشدهاند.
بخش دوم نقد گفتار آقای دکتر سروش
من قبلاً تفصیلاً نظریۀ ایشان را نقد و رد کردهام. در این نوشتار جدید ایشان نکتۀ تازهای بیان نکرده و فقط مدعا را تکرار کرده است. تنها نکتۀ جدید، بهرهوری از نظریۀ زبان حال است. تصور میکنم استناد به زبان حال و این دیدگاه که زبان قرآن را باید زبان حالی تفسیر کرد نشان میدهد آقای دکتر سروش خودشان چندان تصور دقیقی از نظریۀ خود ندارند. به این عبارات توجه کنید:
«در نظریۀ رؤیای رسولانه معنای جمیع آیاتی که به پیامبر میگویند «ما قرآن را به تو نازل کردیم» یا «خویشتنداری کن و قبل از پایان گرفتن وحی، چیزی را بر زبان نیاور» یا «صبر پیشه کن» یا «تو قرآن را از خدای حکیم و علیم میگیری» و امثال آنها که دستمایۀ انکار منکران شدهاند، به همین شیوه تفسیر میشوند و زبان حال پیامبر یا خداوند بشمار میروند. کژخوانیها و ناهمواریها و ناسازگاریها در قرآن و فهم قرآن این چنین تسلیم تعبیر میشوند و همراستا بودن تأویل پیشینیان نسبت به تعبیر رویا این چنین مدلّل میگردد.
در اینجا توجه نشده که زبان حال تلقی کردن قرآن، نظریهای برای تفسیر متن است و نظریهای هرمنوتیکی است، اینکه قرآن و خطابات آن را باید چگونه فهمید و خواند. چنانکه در نقد اصلی خودم بر ایشان قبلاً هم نوشتهام آقای دکتر سروش میان وحی به مثابۀ ماهیتی متافیزیکی با مقولۀ قرآن به مثابۀ زبان خلط میکنند. اینکه زبان قرآن را باید زبان حالی فهمید یک سخن است و اینکه وحی اصلاً آیا از مقولۀ زبان هست و یا نه سخنی دیگر. دعوا و سخن در اینجا این است که آیا خداوند خود در فرآیند وحی دخالت دارد یا نه، به این معنی که آیا اساساً خطابی صورت می گیرد و یا خیر؟ به تعبیر متکلمان و اصولیان قدیم آیا در اینجا ما با نوعی از بیان خدا (به معنایی که مثلاً ابن وهب کاتب در البرهان فی وجوه البیان به کار برده) روبهرو هستیم یا اینکه وحی تنها ناشی از خواب دیدن شخص پیامبر(ص) است؟
آقای سروش وحی را از مقوله خواب دیدن پیامبر(ص) میداند و نه از مقولۀ بیانی و بعد البته قرآن را حکایتگری پیامبر(ص) از آن خواب در مقام بیانی قلمداد میکنند. اینجاست که به نظر ایشان زبان پدید میآید و در حقیقت قرآن شکل میگیرد. پس اگر استدلالی دارند باید برای مرحلۀ اول ارائه دهند و نه وحی به مثابۀ زبان (قرآن). ایشان دائماً میان این دو در نوشتهها و گفتارهایشان به نظرم دچار خلط بحثی میشوند. زبان حالی دانستن قرآن ناظر به مقام دوم است و نه مقام اول. باید شما در اصل زبانی بودن وحی را بپذیرید و بعد دربارۀ ماهیت زبانی آن از نقطه نظر هرمنوتیکی سخن گویید. به دیگر سخن باید بپذیرید که قرآن نتیجۀ وحی در مقام بیان خداوند است تا بعد سخن از زبان قرآن برانیم. تفکیک میان وحی و قرآن را اشعریان قرنهاست مطرح کردهاند و به نظرم دستکم در دیدگاه آنها با این تفکیک مشکل چیستی وحی بسیار روشنتر حل شده تا نظریۀ آقای دکتر سروش. این مطلب را در سخنرانی سال گذشته در دانشگاه کلمبیا مطرح کردم که ضبط هم شده و احتمالاً در اینترنت دستیاب باشد.
باری تنها صورت محتمل در مقام تفسیر سخن ایشان این است که بگوییم از دیدگاه آقای دکتر سروش وحی چیزی نیست (و در نتیجه قرآن) مگر برداشت پیامبر از آنچه در خواب از خدا میدیده و تصرفات و مخلوقات خدا و بعد تعبیر کردن آنها با زبان حالی بعد از بیدار شدن و بیرون آمدن از عالم رؤیا. در اینصورت چنانکه گفتم زبان حالی که پیامبر(ص) برای خدا بر زبان آورده زبان پیامبر است و نه زبان خدا. بدین ترتیب نظریۀ آقای سروش نظریهای است برای تبیین زبان پیامبر و نه زبان خدا. این نظریه بدین ترتیب نظریهای است برای تحلیل هرمنوتیکی زبان پیامبر و نه وحی و نسبت متافیزیکی آن با خدا. هر چه هست بیان پیامبر است و نه خدا. در زبان حال آقای دکتر سروش خدا غایب است. بیان خدا در این نظریه غائب است در حالی که در نظریه اشعریان دستکم بیان خدا در مقام کلام نفسی محوریت دارد.
حسن انصاری